167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • تهمتني که پيل شکارش بدي شغالان را
    شدست از در طيبت همي شکار امروز
  • ز خون خصم چه کاريزها که جاري شد
    ز بحر تيغ نهنگ افکن تو در کاريز
  • ز چار چنبر نعلش به نيم لحظه کند
    فلک ملاحظه چار بدر در پرويز
  • شد از حلاوت الطاف شه ز شوري بخت
    مذاق خصم ترش روي تلخ در ترشيز
  • امل طفلي سر پستان رحمت کلک در پاشش
    اجل قصري خم ايوان نصرت تيغ کين توزش
  • هزاران گنج را از جود در آني بپردازد
    کندشان پر همان دم باز تيغ گنج اندوزش
  • شود شيرين کلاميها ز لعل دلکشش ظاهر
    همانا تنگ شکر هست پنهان در نمکدانش
  • کمان ابروانش کرده در زه تير مژگانش را
    چسان يابد رهايي مرغ جان از زخم پيکانش
  • چو در ميدان سياوش وش نمايد عزم گو بازي
    سر نه آسمان سرگشته بيني پيش چوگانش
  • وگر افراسياب ترک گردد با تو کين آور
    تهمتن وار در ساعت بگيري تخت تورانش
  • به عهد انتقامت گر بدرد شير آهو را
    به سنگ دادخواهي بشکني در کام دندانش
  • شها تا درفشان گرديده در مدح تو قاآني
    بود خاقاني ايام و خاک فارس شروانش
  • بميزد موش بر زخم پلنگش تا چرا زينسان
    بود با شير مردان گربه حيلت در انبانش
  • فلک آسيمه تر از ماست در محروسه هستي
    ازان هر شام بيني با هزاران چشم حيرانش
  • بگفتم صدر والاقدر روشن راي دريا دل
    که در يک شبرني پنهان کنوز بحر عمانش
  • نگار من که بود جايگاه در جانش
    عقيق را به جگر خون کند دو مرجانش
  • مؤيدي که پي امن ملک و رامش خلق
    خداي کرد در اقطاع ملک سلطانش
  • فلک چه باشد خواني گشاده در کاخش
    قمر چه باشد ناني نهاده بر خوانش
  • سپهر در شب تاري به سائلي ماند
    که جور او ز گهر پر نموده دامانش
  • تو گويي آنکه جحيمست در دل دريا
    درون چنگ چو بيني حسام بر رانش
  • اگر در دفتر تقسيم عسري قسم نادان را
    به تصحيفي و تضعيفي نمايد عسر عشرينش
  • نه بيني لولي کرمان که دلش از سبعه الوان
    گزايانست و در جان بويه کشکين سيرينش
  • نک از باد خزان برگ رزان لرزان تو پنداري
    فلک در حضرت صدر جهان کردست توخينش
  • به در و گوهر آمودست نثر نثره مانندش
    به مشک و عنبر آکندست شعر شعري آيينش
  • ضرورت را بريدم زو که تا در عرصه محشر
    بپيوندم ابا پيغمبر و آل ميامينش
  • به چشم صورت و معني توان مشاهده کرد
    کمال قدرت صانع در اينچنين مصنوع
  • علاج هر چه در آفاق ممکنست ولي
    علاج چشمه چشمم نمي شود ز نبوع
  • به خاکپاي عزيزت هنر چنان خوارست
    که مال در کف فياض و زر به چشم قنوع
  • منستم و هنري کان درين ديار بود
    چنان کساد که در تاب آفتاب شموع
  • نخست آنکه نوازي مرا و نپسنديم
    در آب و آتش قلب حريق و عين دموع
  • چه سده يي تو که در ساحت تو هست هماره
    اساس شرع منظم امور کفر معوق
  • مگر سراچه عدلي که در هواي تو تيهو
    مقام امن نيابد مگر به چنگل باشق
  • نهال فکرت قاآني از سحاب معاني
    به بوستان سخن گشت در ثناي تو مورق
  • نسخه يي چند هم ز موسيقي
    در مقامات کوچک و عشاق
  • يا نه ادريس از پي تدريس
    جا در اينجا کند به استحقاق
  • کرد چون خسرو منصور ز ري عزم عراق
    در ميان من و منظور من افتاد فراق
  • ريختمش از گلوي شيشه چو در کام قدح
    کرد از آن راح دلم نکهت روح استنشاق
  • مکن آهنگ عراق ايدر و در سايه سرو
    راست بنشين و بخور باده به آهنگ عراق
  • عزمت از وهم گرو گيرد در روز رهان
    رخشت از باد سبق جويد هنگام سباق
  • تا قضا دفتر قدرت را شيرازه زده
    نافريدست چو تو فردي در حسن سياق
  • نطق شيرين دلاويزتر از راه دو گوش
    خلق را چاشني روح دهد در اذواق
  • خلد ز آرايش بزم تو شود مات چنان
    روستايي که به شهري گذرد در اسواق
  • تيغ تو چون ملک الموت در آن دشت بلا
    کند اندر نفسي جان جهاني ازهاق
  • ميزان رخ ياري و در کفه تارت
    صد تبت و تاتار نسنجند به جو سنگ
  • اي کز اثر عدل تو در موسم گرما
    از شهپر شهباز کند مروحه تورنگ
  • آسايش ملک تو رسيدست به جايي
    کز بأس تو در قافله افغان نکند زنگ
  • با راستي عدل تو در عهد تو نقاش
    از بيم نيارد که کشد صورت خرچنگ
  • نصرت نشود جز به خم خام تو مفتون
    دشمن نزيد در بر فر تو به نيرنگ
  • در دولت تو واصل دهرست همه فخر
    وز کينه تو حاصل خصمست همه ننگ
  • در عهد تو شهباز بود مضحکه کبک
    وز عدل تو ضرغام بود مسخره زنگ