نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
وندر شکن طره ايشان دل واعظ
جاکرده چو شيطان لعين
در
دهن مار
در
چنين روزي که اسمعيل شد قربان دوست
بهتر از امروز روزي نبود اندر روزگار
همچو اسمعيل منهم جان کنم قربان دوست
گو مرا دشمن
در
آذر افکن ابراهيم وار
تا نپنداري که اسمعيل جان قربان نکرد
کاو گذشت از جان شيرين
در
حقيقت چند بار
وانگهي آهسته چون موري کز او خيزد نفس
گفت
در
گوشم که نام تيغ مير کامگار
در
بيابان دي نوشتم نام حلمت بر زمين
ناگهم از پيش رو برجست کوهي استوار
هر کجا هست غزلگوي غزالي
در
شهر
پي صيدش همه دم دام نهد از اشعار
خادم خانه همي شعر مرا مي دزدد
کش فروشد عوض سيم و طلا
در
بازار
شعر من راست به ابريشم گيلان ماند
که خرندش به سلف پيله وران
در
امصار
غالبا شعر من اينگونه از آن رايج شد
که پسند افتاد
در
حضرت مخدوم کبار
کف او گويي آتش بود و سيم سپند
زان نگيرد نفسي
در
بر او سيم قرار
مار ديدي که فشاند به دل زهر شکر
يا خورد
در
عوض خاک سيه مشک تتار
اي که گر آيت حزم تو بر اعدا بدمند
در
نهانخانه تقدير ببينند اسرار
تا که کالاي وجود تو به بازار آمد
آسمان بر
در
دکان عدم زد مسمار
چون به شيراز رسيدم
در
هر جايي من
گشت مايل به بتي سنگدلي سيم عذار
جز رخش
در
خم گيسو نشنيدم که کسي
روز رخشنده کند تعبيه اندر شب تار
خويشتن
در
عوض ميش فدا کن بر مير
تا مگر از کر مير شوي برخوردار
يا مرخص کنم مير که
در
خدمت تو
به ري آيم مگرم کار شود همچو نگار
زان شوم مست بدانگونه که
در
بيداري
مي ندانم که به شيراز درم يا بلغار
تا خدايم به صف حشر بيامرزد جرم
همه مدح تو کنم
در
عوض استغفار
ماري از ماه
در
آويخته کاينم گيسو
ناري از سرو برافراخته کاينم رخسار
زلف بر چهره او هندوي خورشيدپرست
حسن
در
صورت او ماني تصوير نگار
چشم مي دوختم از وي که نبينمش دگر
بي خبر
در
رخش از ديده دويدي ديدار
خلق گويند حکيمي به سوي خوزستان
آمد از هند و
در
آن شهر شکر کرد انبار
به عبث نيست که
در
ديگ سيه ز آتش سرخ
به مکافات بجوشاندش آخر عطار
گل که عطار به جوشاندش آخر
در
ديگ
او ز عطار بترسد تو بترس از ستار
اينک اين هر چه مرادي که ترا هست بدل
خيز
در
گوش خداوند بگو يا بنگار
هر دياري که
در
او مدح وي آغاز کني
بانگ احسنت بگوش آيدت از هر ديوار
شه پرستست بدانگونه که
در
غيبت شاه
آنچنانست که گويي بر شه دارد بار
آب از چهره هر کوکب من جاري شد
اشک
در
ديده هر ثابت من شد سيار
گاه از کوه کند رم که به فرمان امير
سخت ترسم که پلنگم بدرد
در
کهسار
خامه من به غزالان ختن مي ماند
که همه نکهت مشک آيد ازو
در
رفتار
چون ماه خرامنده ز
در
آمد و بنشست
رويش چو يکي مهر درخشان به نظر بر
القصه به صد وسوسه شيخ آمدو بنشست
دزيده همي کرد
در
آن شوخ نظر بر
آهسته سر آوردم
در
گوش نگارين
چندان که لبم خورد به آويز گهر بر
صد مرتبه گردد بتر از زهر هلاهل
گر زانکه فتد عکس تو
در
آب خضر بر
بسپوخت
در
او ژرف بدانگونه که گفتي
ماهيست درافتاده به درياي خزر بر
در
زاويه قائمه بنشست عمودش
زانسان که يکي سهم نشيند به وتر بر
گر سوزني اين شعر شنيدي بنگفتي
دي
در
ره زرقان به يکي تازه پسر بر
دلت کاندر سخايي مثل و همتاست
گفت را
در
عطا فرموده مأمور
دو صورت هست چشمت
در
پي او
لواي نصرت و اقبال منصور
ز بيمت شير فربه تن تواند
خزد از لاغري
در
ديده مور
بهر کاري بود راي تو مختار
به جز احسان که
در
وي هست مجبور
ثنايت را که يزدان داند و بس
نه
در
منظوم مي گنجد نه منثور
زانکه
در
رسته نزاهت او
هم ترازوست نرخ سايه و نور
در
چنين مأمني به بستر رنج
چون مني خفته روز و شب رنجور
گر به مغرب زمين سپاه کشد
لرزه افتد ز هول
در
لاهور
در
زمانت به جغد رفته ستم
گرچه هستي درين ستم معذور
زانکه معمار عدل تو کرده
هر چه ويرانه
در
جهان معمور
در
صف حشر کارزار که هست
کوست از غو همال نفخه صور
صفحه قبل
1
...
2204
2205
2206
2207
2208
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن