167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري
    در آتش سوزنده صبوري که تواند
  • امروز چه داني تو که در آتش و آبم
    چون خاک شوم باد به گوشت برساند
  • سعدي تو در اين بند بميري و نداند
    فرياد بکن يا بکشد يا برهاند
  • به حال سعدي بيچاره قهقهه چه زني
    که چاره در غم تو هاي هاي مي داند
  • نادر افتد که يکي دل به وصالت ندهد
    يا کسي در بلد کفر مسلمان ماند
  • حسن تو دايم بدين قرار نماند
    مست تو جاويد در خمار نماند
  • سعدي شوريده بي قرار چرايي
    در پي چيزي که برقرار نماند
  • گلبنان پيرايه بر خود کرده اند
    بلبلان را در سماع آورده اند
  • جرعه اي خورديم و کار از دست رفت
    تا چه بي هوشانه در مي کرده اند
  • خيمه بيرون بر که فراشان باد
    فرش ديبا در چمن گسترده اند
  • لطف آيتيست در حق اينان و کبر و ناز
    پيراهني که بر قد ايشان بريده اند
  • آب حيات در لب اينان به ظن من
    کز لوله هاي چشمه کوثر مکيده اند
  • در باغ حسن خوشتر از اينان درخت نيست
    مرغان دل بدين هوس از بر پريده اند
  • کسان که در رمضان چنگ مي شکستندي
    نسيم گل بشنيدند و توبه بشکستند
  • به در نمي رود از خانگه يکي هشيار
    که پيش شحنه بگويد که صوفيان مستند
  • اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
    خبر ندارم از ايشان که در جهان هستند
  • خار در پاي گل از دور به حسرت ديدن
    تشنه بازآمدن از چشمه حيوان تا چند
  • آن همه عشوه که در پيش نهادند و غرور
    عاقبت روز جدايي پس پشت افکندند
  • مرض عشق نه درديست که مي شايد گفت
    با طبيبان که در اين باب نه دانشمندند
  • ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
    که در اين مرحله بيچاره اسيري چندند
  • چنان که در رخ خوبان حلال نيست نظر
    حلال نيست که از تو نظر بپرهيزند
  • اميدواران دست طلب ز دامن دوست
    اگر فروگسلانند در که آويزند
  • آفتاب از کوه سر بر مي زند
    ماه روي انگشت بر در مي زند
  • سعديا ديگر قلم پولاد دار
    کاين سخن آتش به ني در مي زند
  • حيف باشد دست او در خون من
    پادشاهي با گدايي مي زند