167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • تو را ناديدن ما غم نباشد
    که در خيلت به از ما کم نباشد
  • عجب گر در چمن برپاي خيزي
    که سرو راست پيشت خم نباشد
  • مبادا در جهان دلتنگ رويي
    که رويت بيند و خرم نباشد
  • مکن يارا دلم مجروح مگذار
    که هيچم در جهان مرهم نباشد
  • بيا تا جان شيرين در تو ريزم
    که بخل و دوستي با هم نباشد
  • لعلست يا لبانت قندست يا دهانت
    تا در برت نگيرم نيکم يقين نباشد
  • زنبور اگر ميانش باشد بدين لطيفي
    حقا که در دهانش اين انگبين نباشد
  • عشقش حرام بادا بر يار سروبالا
    تردامني که جانش در آستين نباشد
  • و گر خورشيد در مجلس نشيند
    نپندارم که همتاي تو باشد
  • که دارد در همه لشکر کماني
    که چون ابروي زيباي تو باشد
  • مبادا ور بود غارت در اسلام
    همه شيراز يغماي تو باشد
  • براي خود نشايد در تو پيوست
    همي سازيم تا راي تو باشد
  • سر سعدي چو خواهد رفتن از دست
    همان بهتر که در پاي تو باشد
  • در پاي تو افتادن شايسته دمي باشد
    ترک سر خود گفتن زيبا قدمي باشد
  • مرا به عاقبت اين شوخ سيمتن بکشد
    چو شمع سوخته روزي در انجمن بکشد
  • اگر خود آب حياتست در دهان و لبش
    مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد
  • خواب خوش من اي پسر دستخوش خيال شد
    نقد اميد عمر من در طلب وصل شد
  • پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را
    بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد
  • امروز در فراق تو ديگر به شام شد
    اي ديده پاس دار که خفتن حرام شد
  • آن مدعي که دست ندادي ببند کس
    اين بار در کمند تو افتاد و رام شد
  • برگ چشمم مي نخوشد در زمستان فراقت
    وين عجب کاندر زمستان برگ هاي تر بخوشد
  • بخت پيروز که با ما به خصومت مي بود
    بامداد از در من صلح کنان بازآمد
  • هر که پسند آمدش چون تو يکي در نظر
    بس که بخواهد شنيد سرزنش ناپسند
  • در نظر دشمنان نوش نباشد هني
    وز قبل دوستان نيش نباشد گزند
  • ديوانه گرش پند دهي کار نبندد
    ور بند نهي سلسله در هم گسلاند