167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • لايق خدمت تو نيست بساط
    روي بايد در اين قدم گسترد
  • گفت در راه دوست خاک مباش
    نه که بر دامنش نشيند گرد
  • ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد
    ابري که در بيابان بر تشنه اي ببارد
  • مشغول عشق جانان گر عاشقيست صادق
    در روز تيرباران بايد که سر نخارد
  • درست نايد از آن مدعي حقيقت عشق
    که در مواجهه تيغش زنند و سر خارد
  • بيا که در قدمت اوفتم و گر بکشي
    نميرد آن که به دست تو روح بسپارد
  • هر که مي ورزد درختي در سرابستان معني
    بيخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد
  • عشق و مستوري نباشد پاي گو در دامن آور
    کز گريبان ملامت سر برآوردن نيارد
  • دلي عجب نبود گر بسوخت کآتش تيز
    چه جاي موم که پولاد در گداز آرد
  • دگر به روي خود از خلق در بخواهم بست
    مگر کسي ز توام مژده اي فرازآرد
  • اگر قبول کني سر نهيم بر قدمت
    چو بت پرست که در پيش بت نماز آرد
  • از آن متاع که در پاي دوستان ريزند
    مرا سريست ندانم که او چه سر دارد
  • نظر به روي تو انداختن حرامش باد
    که جز تو در همه عالم کسي دگر دارد
  • به تشويش قيامت در که يار از يار بگريزد
    محب از خاک برخيزد محبت همچنان دارد
  • عاقبت سر به بيابان بنهد چون سعدي
    هر که در سر هوس چون تو غزالي دارد
  • به تماشاي درخت چمنش حاجت نيست
    هر که در خانه چنو سرو رواني دارد
  • سعديا کشتي از اين موج به در نتوان برد
    که نه بحريست محبت که کراني دارد
  • گفتم دري ز خلق ببندم به روي خويش
    درديست در دلم که ز ديوار بگذرد
  • غايب مشو که عمر گران مايه ضايعست
    الا دمي که در نظر يار بگذرد
  • آتشي در دل سعدي به محبت زده اي
    دود آنست که وقتي به زبان مي گذرد
  • حور عين مي گذرد در نظر سوختگان
    يا مه چارده يا لعبت چين مي گذرد
  • تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد
    هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد
  • گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت
    سلطان صبا پرزر مصريش دهان کرد
  • ز سوزناکي گفتار من قلم بگريست
    که در ني آتش سوزنده زودتر گيرد
  • بسوخت سعدي در دوزخ فراق و هنوز
    طمع از وعده ديدار بر نمي گيرد