167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • کهنه رندان مست امرد خوار
    در کمين بتان به هر معبر
  • طراق سندان برخاست اي غلام از در
    يکي بپوي وز کوبنده مي بجوي خبر
  • وگر کسي پي کسب کمال جويد بار
    برو بگو که فلان نيست در سراي ايدر
  • سحاب دوش فلک را کشيده مرواريد
    نسيم گوي زمين را گرفته در عنبر
  • همي شکوفه و بادام در برابر هم
    چنان نمايد کان احوالست و اين اعور
  • ايا غلامک چالاک طبع زيرک خوي
    يکي بيفکن در کار ميفروش نظر
  • بدان خداي که هجده هزار عالم را
    نموده تعبيه در ذات پاک پيغمبر
  • ولي چو ژرف همي بنگري به کار جهان
    يکي جهان فراخست در جهان مضمر
  • بلي تلاقي اضداد و اختلاف حدود
    ز تنگدستي هستيست در لباس صور
  • مخوف و ايمن چون اهل نوح در کشتي
    روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
  • همي معاينه بينم که در برابر من
    ستاده اند سمن چهرگان سيمين بر
  • ابوالشجاع فريدون شه آفتاب ملوک
    که در زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
  • شرابي که گر در بن خار ريزي
    گل و سنبل و ارغوان آورد بر
  • ورا حرف چارم سر هوش و هستي
    که هشيار را هست از آن هوش در سر
  • مر اين نامه در زير اين تند خامه
    چرا همچو جبريل گسترده شهپر
  • از آن روح لوشاو ماني به مويه
    وز آن جان شاپور و آزر در آذر
  • از آن نور و ظلمات با هم ملفق
    در آن مشک و کافور با هم مخمر
  • همانا که در خلد حور بهشتي
    دلش گشته مفتون شاه سخنور
  • ز تار خم طره عنبر افشان
    در استبرق افکند يک طبله عنبر
  • دو طبعست در طينت ره نوردش
    يکي طبع کوه و يکي طبع صرصر
  • بر آن نامه قاآنيا چون سرودي
    ثنايي نه لايق سپاسي نه در خور
  • و اسباب طرب را ببر از مجلس بيرون
    زان پيش که ناگاه ثقيلي رسد از در
  • در روز حرامست به اجماع وليکن
    رندانه توان خورد به شب يک دو سه ساغر
  • دي واعظکي آمد در مسجد جامع
    چون برف همه جامه سفيد از پا تا سر
  • باري به شبستان شد و در صف نخستين
    بنشست و قران خواند و بجنباند همي سر
  • هر نخل که در مغرس فضل تو نشانند
    زمرد شودش شاخ و زبرجد بودش بر
  • در زمستان همه زان منتظر خورشيدند
    که بسي دير طلوعست و بسي زودگذر
  • روزه امسال چو در موسم تابستان بود
    خانه طاقت ما گشت ازو زير و زبر
  • شکرين لبشان بگداخته از بي آبي
    گرچه رسمست که بگدازد در آب شکر
  • زاغنيا آنچه گرفتي به فقيران دادي
    گويي از عدل خداوند در او بود اثر
  • آن سواران همه را جامه احرام به دوش
    وين غلامان همه را چادر رهبان در بر
  • که بکوبيد هلا نوبت من در محراب
    که بخوانيد هلا خطبه من بر منبر
  • مکنت خصم تو گردد سبب نکبت او
    مور در مهلکت افتد چو برون آرد پر
  • قهرماني چو علي بايد در جيش رسول
    تا به يک زخم به دو پاره نمايد عنتر
  • جلوه حسن عروسان ختن کم نشود
    از دلالي که کند پيرزني در چادر
  • داورا راد اميرا ز خلوص تو مرا
    جاي آنست که جان رقص کند در پيکر
  • راست پنداري به جاي رنگ سودست آينه
    تا در آن صورت ببيند عکس خويش آيينه وار
  • در حجاب کنت کنزا بود حق پنهان هنوز
    کاو خدا را بندگي کردي به قلب خاکسار
  • پيش از آن کز صلب حکمت قدرت آبستن شود
    در مشيمه مام دادي قوت طفل شيرخوار
  • خلق از معراج او آگاه و او خود بيخبر
    زانکه بيخود رفت در خلوتسراي کردگار
  • شور عشق احمدي بازم به جوش آورد دل
    بلبل آري در خروش آيد ز بوي نوبهار
  • لاف مسکيني مزن قاآنيا زانرو که هست
    آستين خاطرت مملو ز در شاهوار
  • از تنش پيدا نزاکت همچو نرمي از حرير
    در رخش پنهان لطافت همچو گرمي از شرار
  • صورتي بيجان وليکن هر کسش بيند ز دور
    زود بگشايد بغل کش تنگ گيرد در کنار
  • بسکه در رخسار زشتش چين بود بالاي چين
    زو نظر بيرون نيارد رفت تا روز شمار
  • در همه گيتي بدين زشتي نباشد هيچ کس
    ور بود باري نباشد جز حسود شهريار
  • داراي جوانبخت حسن شاه که تيغش
    در لجه ناورد نهنگيست عدوخوار
  • آن شير دژاهنج که در صفحه ناورد
    گيرد ملک الموت ز قهرش خط زنهار
  • در دست تو کلک تو به توصيف تو ناطق
    ماننده حصبا به کف احمد مختار
  • پيوند کند با اجل اين درگه ناورد
    سوگند خورد با ظفر آن در صف پيکار