نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
کهنه رندان مست امرد خوار
در
کمين بتان به هر معبر
طراق سندان برخاست اي غلام از
در
يکي بپوي وز کوبنده مي بجوي خبر
وگر کسي پي کسب کمال جويد بار
برو بگو که فلان نيست
در
سراي ايدر
سحاب دوش فلک را کشيده مرواريد
نسيم گوي زمين را گرفته
در
عنبر
همي شکوفه و بادام
در
برابر هم
چنان نمايد کان احوالست و اين اعور
ايا غلامک چالاک طبع زيرک خوي
يکي بيفکن
در
کار ميفروش نظر
بدان خداي که هجده هزار عالم را
نموده تعبيه
در
ذات پاک پيغمبر
ولي چو ژرف همي بنگري به کار جهان
يکي جهان فراخست
در
جهان مضمر
بلي تلاقي اضداد و اختلاف حدود
ز تنگدستي هستيست
در
لباس صور
مخوف و ايمن چون اهل نوح
در
کشتي
روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
همي معاينه بينم که
در
برابر من
ستاده اند سمن چهرگان سيمين بر
ابوالشجاع فريدون شه آفتاب ملوک
که
در
زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
شرابي که گر
در
بن خار ريزي
گل و سنبل و ارغوان آورد بر
ورا حرف چارم سر هوش و هستي
که هشيار را هست از آن هوش
در
سر
مر اين نامه
در
زير اين تند خامه
چرا همچو جبريل گسترده شهپر
از آن روح لوشاو ماني به مويه
وز آن جان شاپور و آزر
در
آذر
از آن نور و ظلمات با هم ملفق
در
آن مشک و کافور با هم مخمر
همانا که
در
خلد حور بهشتي
دلش گشته مفتون شاه سخنور
ز تار خم طره عنبر افشان
در
استبرق افکند يک طبله عنبر
دو طبعست
در
طينت ره نوردش
يکي طبع کوه و يکي طبع صرصر
بر آن نامه قاآنيا چون سرودي
ثنايي نه لايق سپاسي نه
در
خور
و اسباب طرب را ببر از مجلس بيرون
زان پيش که ناگاه ثقيلي رسد از
در
در
روز حرامست به اجماع وليکن
رندانه توان خورد به شب يک دو سه ساغر
دي واعظکي آمد
در
مسجد جامع
چون برف همه جامه سفيد از پا تا سر
باري به شبستان شد و
در
صف نخستين
بنشست و قران خواند و بجنباند همي سر
هر نخل که
در
مغرس فضل تو نشانند
زمرد شودش شاخ و زبرجد بودش بر
در
زمستان همه زان منتظر خورشيدند
که بسي دير طلوعست و بسي زودگذر
روزه امسال چو
در
موسم تابستان بود
خانه طاقت ما گشت ازو زير و زبر
شکرين لبشان بگداخته از بي آبي
گرچه رسمست که بگدازد
در
آب شکر
زاغنيا آنچه گرفتي به فقيران دادي
گويي از عدل خداوند
در
او بود اثر
آن سواران همه را جامه احرام به دوش
وين غلامان همه را چادر رهبان
در
بر
که بکوبيد هلا نوبت من
در
محراب
که بخوانيد هلا خطبه من بر منبر
مکنت خصم تو گردد سبب نکبت او
مور
در
مهلکت افتد چو برون آرد پر
قهرماني چو علي بايد
در
جيش رسول
تا به يک زخم به دو پاره نمايد عنتر
جلوه حسن عروسان ختن کم نشود
از دلالي که کند پيرزني
در
چادر
داورا راد اميرا ز خلوص تو مرا
جاي آنست که جان رقص کند
در
پيکر
راست پنداري به جاي رنگ سودست آينه
تا
در
آن صورت ببيند عکس خويش آيينه وار
در
حجاب کنت کنزا بود حق پنهان هنوز
کاو خدا را بندگي کردي به قلب خاکسار
پيش از آن کز صلب حکمت قدرت آبستن شود
در
مشيمه مام دادي قوت طفل شيرخوار
خلق از معراج او آگاه و او خود بيخبر
زانکه بيخود رفت
در
خلوتسراي کردگار
شور عشق احمدي بازم به جوش آورد دل
بلبل آري
در
خروش آيد ز بوي نوبهار
لاف مسکيني مزن قاآنيا زانرو که هست
آستين خاطرت مملو ز
در
شاهوار
از تنش پيدا نزاکت همچو نرمي از حرير
در
رخش پنهان لطافت همچو گرمي از شرار
صورتي بيجان وليکن هر کسش بيند ز دور
زود بگشايد بغل کش تنگ گيرد
در
کنار
بسکه
در
رخسار زشتش چين بود بالاي چين
زو نظر بيرون نيارد رفت تا روز شمار
در
همه گيتي بدين زشتي نباشد هيچ کس
ور بود باري نباشد جز حسود شهريار
داراي جوانبخت حسن شاه که تيغش
در
لجه ناورد نهنگيست عدوخوار
آن شير دژاهنج که
در
صفحه ناورد
گيرد ملک الموت ز قهرش خط زنهار
در
دست تو کلک تو به توصيف تو ناطق
ماننده حصبا به کف احمد مختار
پيوند کند با اجل اين درگه ناورد
سوگند خورد با ظفر آن
در
صف پيکار
صفحه قبل
1
...
2199
2200
2201
2202
2203
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن