167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • قلوب خلق ز مهرت چنان لبالب گشت
    که در ضمير بر انديشه تنگ شد معبر
  • نقوش وصفش ازان پيشتر که جنبد کلک
    ز بس رواني از دل بجست در دفتر
  • سيه چون قلب نمرودست و باشد
    در آذر همچو ابراهيم آزر
  • در او بس طيب و تاريکي تو گويي
    بود مشکش پدر عودش برادر
  • سراپا ظلم و چون انصاف مطبوع
    همه تن کذب و چون صدقست در خور
  • به گونه تيره و در کينه چيره
    چو غژمان افعي و پيچنده اژدر
  • کمر همواره در کوهست و او را
    بود زير کمر کوهي موقر
  • من از جا جستم و بوسيدمش لب
    کشيده همچو جانش تنگ در بر
  • يک نيزه هست قد وي و رويش آفتاب
    زان رو فتاده غلغله حشر در بشر
  • مانا که حسن هردو جهان را بيافريد
    در جزو جزو صورت او واهب الصور
  • زان در شبان تيره گريزد عدوي تو
    کز سهم تو ز سايه خود مي کند حذر
  • زيرا ز بس که هست دهان تو شکرين
    شيرين شود شراب چو در وي کند گذر
  • نبود عجب که شعر ترا در بهشت حور
    از بهر دلفريبي غلمان کند زبر
  • وانگه ز هر کران سخني رفت در ميان
    تا رفته رفته جست ز احوال من خبر
  • گفتا که کيست يار تو گفتم بتان همه
    در حيرتم که تا به کدامين کنم نظر
  • گفتا ترا حکيم که خواند که ابلهي
    ناديده ام نظير تو در هيچ بوم و بر
  • ز جز عيش روان لؤلؤي سيال
    در الماسش نهان ياقوت احمر
  • تو گفتي خفته در چشمانش افعي
    تو گفتي رسته از مژگانش خنجر
  • رخت بر قد چو بر شمشاد سوري
    لبت بر رخ چو در فردوس کوثر
  • فصاحت در خور پندست و تعليم
    بلاغت لايق و عظست و منبر
  • شها اي لشکرت در آب و آتش
    همال ماهي و جفت سمندر
  • جواب داد که در اين جهان تنگ فضا
    ز صلح و کينه ندارند کاينات گذر
  • ولي چو ژرف همي بنگري به کار جهان
    يکي جهان فراخست در جهان مضمر
  • مخوف و ايمن چون اهل نوح در کشتي
    روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
  • بلي تنافي اضداد و اختلاف حروف
    ز تنگ ظرفي هستيست در لباس صور
  • سخاي دست وي اندر سخن نگنجد هيچ
    بر آن مثابه که در قطره بحر پهناور
  • زهي به ذات تو اندر بلند و پست جهان
    چنان که گوهر اشيا در اولين جوهر
  • قبول مهر تو فطريست مر خلايق را
    چنانکه خاصيت نطق در نهاد بشر
  • ز بس نوال تو آمال خلق بپذيرد
    گمان بري که هيولاست در قبول صور
  • حديث مهر تو خوانند گر به گوش جنين
    ز شوق رقص کند در مشيمه مادر
  • شکوه حزم تو در راه باد عاد کشد
    ز بال پشه نمرود سد اسکندر
  • اگر جلال تو در نه سپهر گيرد جاي
    ز تنگ ظرفي افلاک بشکند محور
  • ثناي عزم تو نارم نبشت در ديوان
    که همچو باد پراکنده مي کند دفتر
  • چگونه منکر باشم که در محامد تو
    ثناي ناقص من چون هجا بود منکر
  • حسود اگر همه تير افکند نترسم از آنک
    ز مهر تست مرا درع آهنين در بر
  • عروس ملک ترا دولت جهان کابين
    جمال بخت ترا کسوت امان در بر
  • بر سينه سيمينش چو بر ميزدمي پشت
    بازو بگشادي که مرا گيرد در بر
  • بر بوي بت ساده روانست به هر کوي
    برياد بط باده دوانست بهر در
  • در بزم بنانت به گه رزم سنانت
    آن رزق مقرر بود اين مرگ مقدر
  • ديريست تو داني که مرا در دل و جان هست
    آهنگ زمين بوس شهنشاه فلک فر
  • در غمش از مويه همچو موي تناتن
    بي رخش از ناله همچو ناي سراسر
  • جان ز هراست بسان شوشه پولاد
    سخت شود در وجود حاسد ابتر
  • نام تو در روز کين حراست تن را
    به بود از صد هزار جوشن و مغفر
  • تربيت دين کند به دست تو خامه
    بر صفت ذوالفقار در کف حيدر
  • طبح چون مهر سرزد از خاور
    مهربان ماه من رسيد از در
  • هشت نه روز مانده از رمضان
    شوق مي در سرم نموده حشر
  • رفتم القصه تا به خانه خويش
    نرمگک حلقه کوفتم بر در
  • خادمک در گشود و با خود گفت
    خواجه امروز سرخوشست مگر
  • گفت اي خواجه بوالعلي چوني
    که نگنجي ز کبر در کشور
  • خيز و در ده صلاي عام به مي
    تا درآيند مؤمن و کافر