نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سعدي
اي عجب گر من رسم
در
کام دل
کي رسم چون روزگار از دست رفت
عشق و سودا و هوس
در
سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
سايه اي
در
دلم انداخت که صد جا بگرفت
دل شوريده ما عالم انديشه ماست
عالم از شوق تو
در
تاب که غوغا بگرفت
عشقت بناي عقل به کلي خراب کرد
جورت
در
اميد به يک بار برگرفت
شوري ز وصف روي تو
در
خانگه فتاد
صوفي طريق خانه خمار برگرفت
عارف مجموع را
در
پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
اي چشم خرد حيران
در
منظر مطبوعت
وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
درد دل با سنگ دل گفتن چه سود
باد سردي مي دمم
در
آهنت
گفتم از جورت بريزم خون خويش
گفت خون خويشتن
در
گردنت
هر که را گم شدست يوسف دل
گو ببين
در
چه زنخدانت
فتنه
در
پارس بر نمي خيزد
مگر از چشم هاي فتانت
جان
در
تن مشتاقان از ذوق به رقص آيد
چون باد بجنباند شاخي ز گلستانت
هر چند نمي سوزد بر من دل سنگينت
گويي دل من سنگيست
در
چاه زنخدانت
آخر چه بلايي تو که
در
وصف نيايي
بسيار بگفتيم و نکرديم بيانت
بازآي که
در
ديده بماندست خيالت
بنشين که به خاطر بگرفتست نشانت
اگر نه سرو که طوبي برآمدي
در
باغ
خجل شدي چو بديدي قد خرامانت
در
دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
تو نه آني که دگر کس بنشيند به مکانت
اي رقيب ار نگشايي
در
دلبند به رويم
اين قدر بازنمايي که دعا گفت فلانت
آيينه اي طلب کن تا روي خود ببيني
وز حسن خود بماند انگشت
در
دهانت
هر دم کمند زلفت صيدي دگر بگيرد
پيکان غمزه
در
دل ز ابروي چون کمانت
سعدي چو دوست داري آزاد باش و ايمن
ور دشمني بباشد با هر که
در
جهانت
سوگند به جانت ار فروشم
يک موي به هر که
در
جهانت
وين سر که تو داري اي ستمکار
بس سر برود
در
آستانت
بس فتنه که
در
زمين به پا شد
از روي چو ماه آسمانت
صفحه قبل
1
...
2198
2199
2200
2201
2202
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن