167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • اي عجب گر من رسم در کام دل
    کي رسم چون روزگار از دست رفت
  • عشق و سودا و هوس در سر بماند
    صبر و آرام و قرار از دست رفت
  • دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
    سايه اي در دلم انداخت که صد جا بگرفت
  • دل شوريده ما عالم انديشه ماست
    عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت
  • عشقت بناي عقل به کلي خراب کرد
    جورت در اميد به يک بار برگرفت
  • شوري ز وصف روي تو در خانگه فتاد
    صوفي طريق خانه خمار برگرفت
  • عارف مجموع را در پس ديوار صبر
    طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
  • اي چشم خرد حيران در منظر مطبوعت
    وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
  • درد دل با سنگ دل گفتن چه سود
    باد سردي مي دمم در آهنت
  • گفتم از جورت بريزم خون خويش
    گفت خون خويشتن در گردنت
  • هر که را گم شدست يوسف دل
    گو ببين در چه زنخدانت
  • فتنه در پارس بر نمي خيزد
    مگر از چشم هاي فتانت
  • جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آيد
    چون باد بجنباند شاخي ز گلستانت
  • هر چند نمي سوزد بر من دل سنگينت
    گويي دل من سنگيست در چاه زنخدانت
  • آخر چه بلايي تو که در وصف نيايي
    بسيار بگفتيم و نکرديم بيانت
  • بازآي که در ديده بماندست خيالت
    بنشين که به خاطر بگرفتست نشانت
  • اگر نه سرو که طوبي برآمدي در باغ
    خجل شدي چو بديدي قد خرامانت
  • در دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
    تو نه آني که دگر کس بنشيند به مکانت
  • اي رقيب ار نگشايي در دلبند به رويم
    اين قدر بازنمايي که دعا گفت فلانت
  • آيينه اي طلب کن تا روي خود ببيني
    وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
  • هر دم کمند زلفت صيدي دگر بگيرد
    پيکان غمزه در دل ز ابروي چون کمانت
  • سعدي چو دوست داري آزاد باش و ايمن
    ور دشمني بباشد با هر که در جهانت
  • سوگند به جانت ار فروشم
    يک موي به هر که در جهانت
  • وين سر که تو داري اي ستمکار
    بس سر برود در آستانت
  • بس فتنه که در زمين به پا شد
    از روي چو ماه آسمانت