نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شيخ بهايي
نقض کرم است آن که قدرش
در
حوصله اميد گنجد
نان و پنير شيخ بهايي
چيست حکمت؟ طائر قدسي شدن
سير کردن
در
وجود خويشتن
پا نهادن
در
جهان ديگري
خوشتري، زيباتري، بالاتري
عابدي از قوم اسرائيليان
در
عبادت بود روزان و شبان
روي از لذات جسمي تافته
لذت جان
در
عبادت يافته
هر که باشد همنشين دوستان
هست
در
گلخن، ميان بوستان
ديده اجمالات و تفصيلاتشان
در
تکلم، مختلف حالاتشان
در
تعلم، هست دانا ناگزير
استفاضه بايد از شيخ کبير
شير و شکر شيخ بهايي
تا کي ز علايق جسماني
در
چاه طبيعت تن ماني؟
در
روز الست، بلي گفتي
امروز، به بستر لا خفتي
در
راه خدا، قدمي نزدي
بر لوح وفا، رقمي نزدي
يک
در
نگشود ز مفتاحش
اشکال افزود ز ايضاحش
در
سر ننهاده، بجز بادت
برهان «تناهي ابعادت »
عشق است کليد خزاين جود
ساري
در
همه ذرات وجود
ليکن چندان،
در
جرم مپيچ
کامکان صلح نماند هيچ
کشکول شيخ بهايي
ابن جوزي
در
«معراج » خويش خطاب بوي گويد:
و خويشتن را
در
راه سود تو بزيان افکند
در
اين باره شاعري از اسيران مسلمان گفته است:
مولف، بيکي از ياران خويش،
در
مشهد مقدس رضوي نوشت:
اي آن کسان که
در
هرات اقامت کرده ايد
همان که آهوانش آتشي ديرنده
در
دل من افروخته
با آن که تير زن
در
ذي سلم است، تير
گفتمش آنچرا
در
طاقت داري براي دوري آماده ساز
ديگر، آرزوهاي دگر
در
اين دنيا بر من حرام باد
هر چند نه او ديگر
در
برج زيبائي مقام دارد
دلا! زمانه را بگذار، آنچه
در
اوست، گواراي اهلش باد
و اگر تو هزاران سال
در
دست يابيش کوشي
و اکنون
در
زير خروارها خاک، خاکي بيش نيستند
در
حياه الحيوان، ذيل نام کبک چنين آمده است:
سيه چشمي است که
در
کارش حيران مانده ام
از آنچه
در
ششم رمضان، به شيروان بر خاطرم گذشت:
در
طلب حيات خويشتن را بين خواري و آز فرسودي.
صوفيان
در
دمي دو عيد کنند
عنکبوتان مگس قديد کنند
گرپشيماني بر او عيبي کند
آتش اول
در
پشيماني زند
لقمه اي
در
ميانشان انداز
که تهي گاه يکدگر بدرند
در
خلاص او يکي خوابي ببين
زود والله يحب المحسنين
افتاده حکايتي
در
افواه
کايينه سياه گردد از آه
خدايارش باد، مهار خيش
در
کفش چه زيباست
زآنکه استکمال تعظيم او نکرد
ورنه نسيان
در
نياوردي نبرد
از عبدي گنابادي
در
شکايت از طلايه ي پيري:
و حديث تو، طومار غمان را از دل
در
نوردد.
و
در
صراحي انديشه شان، شراب ناب هواي دوست نوشيدند.
بر سر دست عشق، بازانند
ملک الموت گشته
در
منقار
مؤلف را
در
شوق بوسيدن درگاه سيدانبياء است:
مجيرالدين
در
وصف شکوفه ي بادام گفته است:
باصناف آداب گشتي مؤدب
بدانش مقدم شدي
در
محافل
ندارد خبر فکر کوتاه بينت
ز ماهيت مبتدا
در
اوايل
زاقسام اعراض
در
فن حکمت
جز اغراض نفسانيت نيست حاصل
خاتمه
در
فراق هرات و ياران مقيم هرات:
دل نگهداريد اي بيحاصلان
در
حضور حضرت صاحبدلان
صد هزاران ماهي اللهئي
سوزن زر
در
لب هر ماهئي
گوسفندان حواست را بران
در
چراي اخرج المرعي چران
در
ميکده ي غمت، سفالي
نرخ همه معرفت فروشان
يک خرقه، رخت درست نگذاشت
در
صومعه ها زخرقه پوشان
در
رهي ميرفت شبلي بيقرار
ديد کناسي شده مشغول کار
در
بخت سيه نديده ام هيچ زمان
يک روز سفيد
در
همين زمينه، شاعر چه نيکو سروده است
تا کي ز علايق جسماني
در
چاه طبيعت تن ماني
در
روز الست بلي گفتي
و امروز به بستر لاخفتي
در
شغل زخارف ديني دون
مانده بهزار اهل مفتون
در
راه خدا قدمي نزدي
بر لوح وفا رقمي نزدي
يک
در
نگشود ز مفتاحش
اشکال افزود ز ايضاحش
ز مقاصد آن مقصد ناياب
زمطالع آن طالع
در
خواب
در
کف ننهاده بجز بادت
برهان تناهي ابعادت
در
علم رسوم گرو مانده
نشکسته زپاي خود اين کنده
در
قبر بوقت سوال و جواب
نفعي ندهد بتو اسطرلاب
عشق است کليد خزاين جود
ساري
در
همه ذرات وجود
در
اشتياق هم نشيني با صاحبان حال و ارباب کمال:
در
توبه از گناهان و بازگشت به سوي بخشنده عطايا:
ليکن چندان
در
جرم مپيچ
که مکان صلح نماند هيچ
عمرش بگذشت بليت و عسي
در
توبه صبح شکست مسا
فلسفه
در
جدل کند پنهان
وانگهي فقه بر نهد نامش
شکرش
در
دهان نهذ وانگه
ببرد پاره اي زاندامش
از جنگي قديمي
در
مدح صاحب الزمان (عج):
زين سخنهاي چو
در
شاهوار
اندکي گر گويمت معذور دار
... وي موعظتي کرد و
در
آن گفت: کاري که امروز
در
دست تو است، اگر
در
...
حال اگر
در
چيزي بتوانش يافت، شود که
در
گمنامي باشد. و اگر
در
...
اصمعي ميرفت
در
راهي سوار
ديد کناسي شده مشغول کار
از سرور آدميان (ص)
در
خبر آمده است که:
ابوحسين جزار
در
تحريص به انفاق سروده است:
تمامي اين شعر
در
تاريخ ذهبي مذکور است.
در
سخاوت به کودکان ماند
بدهد زود و زود بستاند
در
حديث است: مردي که قدر خويش داند، هلاک نگردد.
خسروي عاقبت انديشي کرد
روي
در
قبله ي درويشي کرد
در
خلاص او يکي خوابي ببين
زود فالله يحب المحسنين
اندر طلب مقام اصلي
دل
در
ازل و ابد نبستند
ميبرد تا به خدمت ذوالمن
کشکشانش دو شاخه
در
گردن
نوبهاران خليفه
در
بغداد
بزم عشرت به طرف دجله نهاد
در
آتش اگر نشانيم، بنشينم
بر ديده اگر نشانمت ننشيني
در
هدف کارگر آمد تيرش
صيد شد کوه سپر نخجيرش
کنه
در
سبلتش بيضه نهاده
به موي سبلتش رشگ اوفتاده
قافله پي به مسبب برده
تو
در
اسباب قدم افشرده
گر تأمل کني
در
اين کلمه
بنگري حال حرفهاش همه
همچنين معنيش که اصل اصول
اوست
در
اصطلاح اهل وصول
متعلق دلش به هر ورقي
در
خيالش زهر ورق سبقي
از هدايت فتاده
در
خزلان
وز بدايت نهايتش حرمان
صد مجلد کتاب بگشاده
در
عذاب مخلد افتاده
افغان برآمد از هر طرف
کان مه خرامان
در
رسد
ورنه چه منت جان من
فردا چو فرمان
در
رسد
خجلت رسد درويش را
ناگه چو مهمان
در
رسد
صفحه قبل
1
...
218
219
220
221
222
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن