167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • مدبر بزاد خصمش و گويد که مقبلم
    بر خود چنين لقب بچه يارا برافکند
  • ماند کجاوه حامله خوش خرام را
    اندر شکم دو بچه بمانده محصرش
  • هر دم هزار بچه خونبن کنم له خاک
    چون لعبتان ديده به زادن درآورم
  • بچه بازي برو بر ساعد شاهان نشين
    بر مگس خواران قولنجي رها کن آشيان
  • بيضه بشکن بچه بيرون آر چون طاووس نر
    بيضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکيان
  • حافظ دين بوالحسن، بحر مکارم علي
    کابخور جان ماست چشمه احسان او
  • شير بچه گر به زخم مور اجل رفت
    پيل فکن شير مرغزار بماناد
  • بچه باز ار شکار دست قضا گشت
    باز سپيد ظفر شکار بماناد
  • نعل سم شبرنگت تاج سر جباران
    حافظ سر و تاجت را جبار همه عالم
  • با روي تو کافتاب ازو يابد نور
    شروان به بهشت ماند اي بچه حور
  • کان علاء الدين حافظ دهرنا
    حوي سمتاد هر تريح و توجع
  • ديوان خواجوي کرماني

  • همچو زنگي بچه خال تو گردم مقبل
    گرشوم بر لب ياقوت تو پيروز امشب
  • هرگز از چرخ بد اختر نشدم روزي شاد
    مادر دهر مرا خود بچه طالع زادست
  • آن ختائي بچه چون از برخواجو برميد
    همچو آهوي ختن عزم ختا کرد و برفت
  • بچه رو کناره گيري ز ميان ما که خواجو
    چو کمر شدست راضي بکناري از ميانت
  • داني که عرق بر رخ خوبش بچه ماند
    چون ژاله که بر برگ گل ياسمن افتد
  • ديگران سبزه ز گلزار ببازار برند
    خط سبزت بچه رو سبزه ببستان آرد
  • گنج قارون چو درين ره به پشيزي نخرند
    رخ زردم بچه وجه اينهمه زر گرد آورد
  • آن ترک ختائي بچه آيا چه خطا ديد
    کامروز علي رغم بدآموز نيامد
  • بچه افسون دل از آن مار سيه برهانم
    کان نه ماريست که از حلقه بافسون برود
  • پندم به چه عقل مي دهد پير
    بندم بچه جرم مي نهد مير
  • بچه مانند کنم نقش دلاراي ترا
    زانکه هر لحظه برنگي دگرت يافته ام
  • دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
    مي رفت بسر وقت حريفان شبانه
  • بر گل عارضت آن خال سياه افتادست
    همچو زنگي بچه ئي بر طرف گلزاري
  • ديوان رودکي

  • چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
    هموار کرد پر و بيوگند موي زرد
  • مادر مي را بکرد بايد قربان
    بچه او را گرفت و کرد به زندان
  • بچه او را ازو گرفت نداني
    تاش نکويي نخست و زو نکشي جان
  • جز که نباشد حلال دور بکردن
    بچه کوچک ز شير مادر و پستان
  • آن گه شايد ز روي دين و ره داد
    بچه به زندان تنگ و مادر قربان
  • چون بسپاري به حبس بچه او را
    هفت شباروز خيره ماند و حيران
  • پادشا سيمرغ دريا را ببرد
    خانه و بچه بدان تيتو سپرد
  • مواعظ سعدي

  • ملک صمديت را، چه سود و زيان دارد
    گر حافظ قرآني، يا عابد اصنامي
  • شکر و حمد تو چون توانم گفت
    حافظ في جمع حالات
  • بوستان سعدي

  • شتر بچه با مادر خويش گفت:
    بس از رفتن، آخر زماني بخفت
  • يکي بچه گرگ مي پروريد
    چو پروده شد خواجه برهم دريد
  • گلستان سعدي

  • بچه کار آيدت ز گل طبقي
    از گلستان من ببر ورقي
  • دلقت بچه کار آيد و تسبيح و مرقع
    خود را از عملهاي نکوهيده بري دار
  • مرغک از بيضه برون آيد و روزي طلبد
    وآدمي بچه ندارد خبر از عقل و تميز
  • يکي را گفتند: عالم بي عمل بچه ماند؟ گفت: بزنبور بي عسل
  • ديوان سلمان ساوجي

  • دعاي شاه جهان واجب است و مي گويم
    که باد حافظ و ناصر خداي ذوالمننش!
  • ملوک ملک و ملک داعي و مطيع ورهي
    خداي عزوجل حافظ و نصير و معين
  • ديوان سنايي

  • من شناسم مر ترا کز هفتمين چرخ آمدم
    بچه عشق ترا پرورده بر دوش و کنار
  • زان سگ بچه اي به کتف برگير
    ناگاه به رسته درون شو
  • نيست بر درگاه سلطان هيچکس را دين درست
    تا تو بر درگاه سلطاني زهي کافر بچه
  • يوسف مصري تويي کز عشق تو گرد جهان
    هست صد يعقوب کنعاني زهي کافر بچه
  • با رخ چون چشمه خورشيد و زلف چون صليب
    تازه کردي کيش نصراني زهي کافر بچه
  • خاک زايد گوهري کز گوهران برتر شود
    بچه زايد آدمي کو خواجه عالم بود
  • آفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست
    پيش زهره بچه زهره سخن ماه کنيد
  • زين يکي ناصر عبادالله خلفي ترت و مرت
    وز دگر حافظ بلادالله جهاني تار و مار
  • اين کار هر آينه نه بازيست
    اين خور بچه گل کنند پنهان