نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
نظيرت نيست ليکن
در
مقامات
عيان تست
در
اسرار طامات
در
آخر بيگمانستي چو منصور
شده
در
جمله آفاق مشهور
در
اين سر جمله
در
غوغافتادند
برستند آنکه اندر لافتادند
دل عشاق
در
اسرار آيد
عيان
در
ديدن ديدار آيد
هميشه
در
حضور ما نشستي
در
غيرت بروي خود ببستي
در
اين خورشيد حيرانست عطار
کنون
در
جسم جانانست عطار
در
اين اسرارها مردي کدامست
در
اينجا صاحب دردي کدامست
در
اين تنهائي و اندوه جانم
حقيقت
در
معني ميچکانم
بسرگردانست دائم
در
نهادت
در
اين دنيا عجايب داد دادت
توئي اصل حقيقت
در
طريقت
که پيدا آمدستي
در
شريعت
چراگفتار بيهوده
در
آئي
که
در
گفتار مانند درائي
در
آخر ميشوي مر ناپديدار
در
آنسو ميشوي کلي پديدار
وصالت
در
دل خاکست ايدل
ترا مقصود
در
خاکست حاصل
در
معني بيکباره گشادست
دلت حيران
در
او دادي ندادست
در
اينمنزل تمامت
در
خروشند
ز بهر يکديگر اينجا بکوشند
در
اين گرداب جمله مبتلايند
فرومانده
در
اين عين بلايند
نديدم هيچ همدردي
در
اينجا
حقيقت عاشقي مردي
در
اينجا
صدف بشکستم و
در
معاني
در
اينجا يافتم عين العياني
بسوزم خويشتن
در
نزد عشاق
صلائي ميزنم
در
کل آفاق
حجابي نيست
در
عين شريعت
که يکسانست آخر
در
حقيقت
در
اين عنصر حلالست آشکاره
در
اين صورت وصالست آشکاره
چنان
در
گلختي فارغ نشسته
در
گلشن بروي خود بسته
چنانم
در
تجلي همچو دريا
که جوهر ميفشانم
در
هويدا
منم داناي قرآن
در
حقيقت
نمودم جمله
در
سر شريعت
توئي ليکن گمانت
در
گرفته
زهر شرحي بيانت
در
گرفته
طبيعت همچو شيطانست
در
تو
حقيقت عين رحمانست
در
تو
بيکدم
در
کشد کشتي بيکبار
شود
در
عين دريا ناپديدار
در
آخر وصل جانانست اينجا
در
اينجا راز جانانست پيدا
در
اين آيينه بتواني جمالش
حقيقت ديد
در
عين کمالش
فکندست و همي
در
گفتگويست
حقيقت خود بخود
در
جستجويست
در
اينصورت تجلي جلالست
در
اين معني يقين عين وصالست
تجلي
در
جلال لايزالي
ترا بنموده
در
عين وصالي
صفات بحر بنگر
در
درونت
صدف
در
جوهر اينجا رهنمونت
در
گنج معاني برگشايد
همه
در
گنج بيشک ره نمايد
جمال يار
در
صورت بديدي
در
اينجا ديد منصورت بديدي
در
آخر رفت اندر نيکنامي
نه
در
ناپختگي و ناتمامي
نه ذاتي اينزمان عين صفاتي
در
امکان حياتي
در
مماتي
گهي
در
سلطنت سر برفرازد
گهي
در
آتش شوقت گدازد
گهي عيسي شوي
در
پايداري
کني
در
عشق دائم پايداري
فتاده اينهمه
در
گفتگويست
سر عشاق
در
ميدان فکندي
شده گردونت
در
ديد صفاتت
اگر ماهست
در
شوقت گدازست
بتابيده عيان
در
هفت گلشن
ز نورت پرتوي
در
کائناتست
شده آغاز
در
انجام عشقست
نمودستي رخت
در
جام عطار
در
اعيان تجلي يافت توحيد
طلبکار بلا باشد
در
آخر
شوم
در
عين ميدان ناپديدت
در
اين ميدان عشقت پايدارم
بجز جانان
در
اينجاگاه منگر
هزاران نقش
در
خاکست ديدار
يکي بينيد
در
اصل حقيقت
بيابي جمله
در
عين شريعت
مرا نور حقيقت
در
نهادست
در
گنجينه معني گشادست
دلا
در
وصل جاناني بمانده
چرا
در
وصل حيراني بمانده
اگر
در
محنت عيسي رسيدي
حقيقت ذات
در
چارم بديدي
در
اينجا سر آنجا آشکارست
در
آنجا ديد يکتا آشکارست
در
اينصورت نمودارست جانان
حقيقت سر او
در
گلشن آمد
در
اينصورت چو بنمايد جمالت
حقيقت
در
جهان نور جلالست
حقيقت من
در
اينجا راز اويم
درون جملگي
در
گفتگويم
چگويم اوفتادي
در
بلايت
چنين بد رفته آنجا
در
قضايت
زهي ابليس
در
جانان نديده
باخر
در
سوي جانان رسيده
همه
در
گفتگوئي تو فتاده
يقين
در
جستجوئي تو فتاده
جمال طلعت جانان
در
اعيان
نمودي
در
يقين جمله بديشان
همه
در
وصل گردان الهند
يقين
در
عشق سرگردان شاهند
گهي
در
عين پنداري بمانده
گهي
در
سر اسراري بمانده
ز نوشان
در
تجلي
در
گرفتست
حقيقيت بيشکي پندار رفتست
در
اول ظاهرت گردد صفاتت
در
آخر بازيابي عين ذاتت
خراباتي است دنيا
در
خرابي
اگر ساقي
در
اينجاگه بيابي
وصالم
در
دل خاکست تنها
در
اينجاگه نمايم جمله تنها
نشان داري کنون
در
پاکبازي
ولي بايد
در
آخر پاکبازي
منم سلطان معني
در
حقيقت
که
در
معني سپردستم طريقت
توئي امروز
در
معني يگانه
دم منصور داري
در
زمانه
دمادم پير
در
مستي اسرار
شدي
در
حالت اسرار بيدار
همه
در
بحر استغنا فنائيم
همه
در
عين ديدار خدائيم
همه اينجايگه
در
گفتگوئيم
در
اين ميدان وحدت همچو گوئيم
شفاي عاشقان داري
در
اينجا
حقيقت عين ديداري
در
اينجا
کنون عطار بحر لامکانست
حقيقت
در
مکين و
در
مکانست
مجموعه آثار عطار
صدف بگزيده و بگذاشته
در
نميدانند که دارد گوهر
در
حقيقت تا ابد
در
جهل ماني
بماني
در
جحيم جاوداني
همي کوشند
در
آزار درويش
همي هستند
در
آرايش خويش
چه ره يابي بسويش
در
معاني
بيابي
در
حقيقت کامراني
در
آن بحرند غواصان طلبکار
کزين دريا برآرند
در
شهوار
شود ظاهر ازيشان
در
مقامات
سخنها
در
فراسات و کرامات
شوند غواص
در
بحر شريعت
بيابند اندرو
در
حقيقت
هميشه
در
ملامت عشقبازند
که يکدم با سلامت
در
نسازند
طالبان
در
جستجوي او بدند
عالمان
در
گفتگوي او بدند
در
خودي گرفتار آمدي
لاجرم
در
عين پندار آمدي
سبوي آب
در
درياچه سنجد
ولي
در
کوزه کوچک نگنجد
تو سيمرغي وليکن
در
حجابي
تو خورشيدي وليکن
در
نقابي
ويس و رامين
سخن شان
در
فصاحت آبدارست
هنرشان
در
شجاعت بيشمارست
هنر
در
فارسي گفتن نمودند
کجا
در
فارسي استاد بودند
گروهي مي خوران
در
بوستاني
گروهي گل چنان
در
گلستاني
شکرشان
در
سخن همراز گشته
گهرشان
در
خوشي انباز گشته
دريغا نام من
در
هوشياري
دريغا رنج من
در
مهرکاري
نشانده دلبرش را
در
عماري
چو اندر تاج
در
شاهواري
اگرچه
در
ميان بوستانم
ز اشک خويش
در
موج دمانم
منم
در
آتش هجران گدازان
توي
در
مجلس شادي نوازان
مرا
در
دام رسوايي فگندي
کنون
در
چاه تنهايي فگندي
مرا گم شد جواني
در
هوايت
هميدون زندگاني
در
وفايت
گهي
در
غربت از بيگانگانم
گهي
در
فرقت از ديوانگانم
به ايران
در
نژاد او کياني
بزرگي
در
نژادش باستاني
گهي کردي تماشا
در
خراسان
گهي نخچير کردي
در
کهستان
ديوان عراقي
گفتگويي
در
زبان ما فکند
جستجويي
در
درون ما نهاد
با عشق قرار
در
نگنجد
جز ناله زار
در
نگنجد
در
دل نکني مقام يعني
با قلب عيار
در
نگنجد
صفحه قبل
1
...
20
21
22
23
24
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن