167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • بگريست چشم دشمن من بر حديث من
    فضل از غريب هست و وفا در قريب نيست
  • اي خواجه به کوي دلستانان
    زنهار مرو که ره به در نيست
  • خالي از ذکر تو عضوي چه حکايت باشد
    سر مويي به غلط در همه اندامم نيست
  • نازنينا مکن آن جور که کافر نکند
    ور جهودي بکنم بهره در اسلامم نيست
  • مرد گستاخي نيم تا جان در آغوشت کشم
    بوسه بر پايت دهم چون دست بالاييم نيست
  • تا مصور گشت در چشمم خيال روي دوست
    چشم خودبيني ندارم روي خودراييم نيست
  • در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست
    زرق نفروشم و زهدي ننمايم کان نيست
  • چشم برکرده بسي خلق که نابينااند
    مثل صورت ديوار که در وي جان نيست
  • در همه شهر اي کمان ابرو
    کس ندانم که صيد تير تو نيست
  • گر بگيري نظير من چه کنم
    گر مرا در جهان نظير تو نيست
  • همه عالم به عشقبازي رفت
    نام سعدي که در ضمير تو نيست
  • تا سر زلف پريشان تو در جمع آمد
    هيچ مجموع ندانم که پريشان تو نيست
  • همه عالم صنم چين به حکايت گويند
    صنم ماست که در هر خم زلفش چينيست
  • روي اگر باز کند حلقه سيمين در گوش
    همه گويند که اين ماهي و آن پروينيست
  • گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست
    تا چه ويسيست که در هر طرفش رامينيست
  • نام سعدي همه جا رفت به شاهدبازي
    وين نه عيبست که در ملت ما تحسينيست
  • در تفکر عقل مسکين پايمال عشق شد
    با پريشاني دل شوريده چشمم خواب داشت
  • کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
    شحنه عشقت سراي عقل در طبطاب داشت
  • نقش نامت کرده دل محراب تسبيح وجود
    تا سحر تسبيح گويان روي در محراب داشت
  • غنچه ديدم که از نسيم صبا
    همچو من دست در گريبان داشت
  • ز خاطرم غزلي سوزناک روي نمود
    که در دماغ فراغ من اين قدر مي گشت
  • دل ضعيفم از آن کرد آه خون آلود
    که در ميانه خونابه جگر مي گشت
  • گر نسخه روي تو به بازار برآرند
    نقاش ببندد در دکان صناعت
  • اي سرو خرامان گذري از در رحمت
    وي ماه درافشان نظري از رافت
  • عشق در دل ماند و يار از دست رفت
    دوستان دستي که کار از دست رفت