167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • کمينه بنده يي از بندگان شاه جهان
    که بود تالي ابليس در نهاد و سير
  • رسيد کار به جايي ز ازدحام عدو
    که در قلوب بر اوهام تنگ شد معبر
  • حسود را چه کنم ياد در برابر شاه
    جهود را چه برم نام نزد پيغمبر
  • وزين نشاط که گوساله را بسوخت کليم
    کليم را نبود مدح و تهنيت در خور
  • به شکل حلقه زنجير بر تنش پيچد
    هر آن عصب که بود در مشيمه مادر
  • گناه هر دو جهان دارم و ندارم باک
    که هست در دل من مهر پاک پيغمبر
  • چو در ولاي پيمبر رهين بود دل من
    خلل بدو نرساند ساقي و ساغر
  • گداخته لب چون شکرش ز بي آبي
    اگر چه مي بگدازد همي در آب شکر
  • دلي که در بر سيمينش سخت چون سندان
    ز تف روزه برافروختست چون اخگر
  • به جاي تن همه الوند هشته در جوشن
    به جاي سر همه البرز بسته بر مغفر
  • اگر بگويم در خاوران چها کردي
    سخن دراز کشد تا به دامن محشر
  • هنوز خاقان فارغ نشسته بر ديهيم
    هنوز فغفور آسوده خفته در منظر
  • هنوز چيپال از هند مي ستاند باج
    هنوز هرقل در روم مي نهد افسر
  • خبر ز مردم پيشينه بود در فر و هوش
    عيان نمود وجود تو آنچه بود خبر
  • سراي جاه تو هرجا نهند حلقه چرخ
    ز بسکه خرد نمايد چنان که حلقه به در
  • خرم بهار من که ز عيدست تازه تر
    در اول بهار چو عيد آمد از سفر
  • صد سال هست نانم بر سفره قضا
    آماده است و آبم در کوزه قدر
  • دي چون گذشت و خواندي فرداش روز پيش
    پس هرچه هست فردا چون ديست در گذر
  • عز و جلال من همه در مهر مصطفي است
    وين شعرتر که هستش روح القدس پدر
  • هر شعرتر که گويم در مدح مصطفي
    روحم ز عرش گويد کاحسنت اي پسر
  • چون ماهم اين مقالت شيرين ز من شنيد
    زانگونه مات گشت که در روشني بصر
  • گفتا پس از ولاي خدا و رسول و آل
    از مردمان عزيزترت کيست در نظر
  • اي کز هراس تيغ تو هنگام گيرودار
    خصم ترا شود مژه در چشم نيشتر
  • زانگونه مي نبيند خرگوش ماده حيض
    کز هيبت تو بيند در حمله شير نر
  • ايزد کنار در دو جهانت عزيز و باز
    بر هر چه دوست دارد بخشد ترا ظفر
  • سرخ مئي آنچنان که در شب تاريک
    شعله کشد هر زمان به گونه آذر
  • مهر ملک به مرا ز هرچه در اقليم
    چهر کيا به مرا ز هرچه به کشور
  • لطفش هنگام بزم عيش مجسم
    قهرش در روز رزم مرگ مصور
  • بدل بانگ نيم بانگ مؤذن در گوش
    عوض خون رزم خون دل اندر ساغر
  • خلق گويند در آتش نگدازد ياقوت
    بالله اين حرف دروغست و ندارم باور
  • صبح عيد آنگه کز کوه برآيد خورشيد
    کوه را جامه زربفت نمايد در بر
  • بوسهائي که در آن تنگ دهان جمع شدست
    بشمار از تو بگيرم سپس يکديگر
  • مهد عليا ملک دهر در درج وجود
    ستر کبري فلک جود مه برج هنر
  • گر در آن دم که خليل الله بتها بشکست
    نقش رخسار تو بر بت بکشيدي آزر
  • نسلها قطع شدي ورنه پس از زادن تو
    نطفه يي در رحم مام نمي گشت پسر
  • يکيست چشمه و جاري از آن چهارده جوي
    يکيست خانه و بر گرد آن چهارده در
  • ابوالشجاع حسن شه جهان مجد که هست
    به نزد بحر کفش بحر در شمار شمر
  • به گرد معرکه شمشير او بدان ماند
    که تيغ حيدر کرار در دل کافر
  • اگر چه از در انصاف جاي عذرش هست
    که اين مقام شهودست و آن مقام خبر
  • مجال شبهه کسي راست در عروج براق
    که چشم عقلش کورست و گوش هوشش کر
  • چو ابتداي ثنا کردي از مديح رسول
    در انتهاي سخن آبروي نظم مبر
  • که جبرئيل امين فر خجسته پيک خداي
    به امر ايزد دادار حلقه زد بر در
  • کنون مجال سخن نيست برنشين به براق
    کز انتظار تو بس ديده است در معبر
  • دو قوس دايره در ملتقاي نقطه امر
    سر از دوسو بهم آورد چون خط پرگر
  • و ديگر آنکه به هنگام بازگشت بدو
    نمود حمله يکي شرزه شير اژدر در
  • به جان شاه هلاگو که هر دو گيتي را
    بيافريده خداوند در يکي پيکر
  • چگونه منکر باشم که در محامد تو
    ثناي ناقص من چون هجا بود منکر
  • تعبيه کردست گفتي از در شوخي
    ماه منور به چين مشک مدور
  • تافته رويش به زير بافته مويش
    بر صفت ذوالفقار در دل کافر
  • در به چنين روزي از جهاز هيونان
    ساخت نشستنگهي رسول مطهر