نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
در
روز بخشش تو ز شرم عطاي تو
زي ابر باژگونه بتازد همي مطر
نبود مجال پرسش خلق ار به روز حشر
يک روزه خرج جود تو آرند
در
شمر
ليکن چون چشم و دل بدان همه خردي
هر دو جهان بود
در
وجود تو مضمر
صورت کن را نظر مکن که به معني
بود دو عالم
در
آن دو حرف مستر
چون علوي زادگان به سوک تو
در
باغ
غنچه به سر چاک زد عمامه اخضر
ليک چو نامحرمست ديده عامي
بکر سخن به نهفته
در
پس چادر
خواهم شبکي با تو به کنجي بنشينم
جايي که
در
آنجا نبود جز مي و ساغر
آنقدر بنوشيم که مي
در
عوض خوي
بيرون جهد از هر چه مسام است به پيکر
مسکين دلکم چون رهد از چنبر زلفت
در
پنجه شاهين چه برآيد ز کبوتر
رفتم به ميان تو کنم رخنه چو يأجوج
بستي ز سرين
در
ره من سد سکندر
زنگي چو
در
آيينه رخ خويش ببيند
شرم آيدش از خويش و به زانو فکند سر
يک روز اگرت تنگ
در
آغوش بگيرم
تا صبح قيامت نفسم هست معطر
جز دامن شاهش نبود جايگه آري
جز
در
دل دريا نبود مسکن گوهر
شه را تو به برگيري و بسيار عجيبست
مرکز که همي دايره را گيرد
در
بر
در
دفتر اگر وصف عفاف تو نگارند
همچون پري از ديده نهان گردد دفتر
در
بطن مشيت که خلايق همه بودند
نامحرم و محرم بر هم خفته سراسر
او
در
کنف فاطمه دور از همه مردم
محجوب بد اندر حجب رحمت داور
تا خط شعاعي به بصر باز نگردد
در
باصره حاصل نشود صورت مبصر
رخسار تو
در
طلعت حوريست بهشتي
گر حور بهشتي بود از مشکش معجر
در
کشتي اگر آيت حزمش بنگارند
حاجت نبود درگه طوفانش به لنگر
بخشنده کف رادش چندان که تو گويي
در
حوزه او گشته ضمين رزق مقدر
ابناي زمان را
در
او کعبه حاجت
از بسکه همي سيم برافشاند و گوهر
در
آن ميدان پر غوغا که بانگ کوس تندرسا
دريد از هيبت آوا دل گردان کنداور
ز تاب تف، تيغت، سوخت کشت عمرشان چونان
که افتد
در
ميان خرمن خاشاک خشک آذر
گريزد
در
تو دوران از جفاي آسمان چونان
که طفل خردسال از جور اقران جانب مادر
اسبي ز بسکه چابک گويي که تعبيه است
در
گام ره نوردش يک آشيانه پر
يزدان که کس نديد و نبيندش
در
جهان
گشت از بروز قدرت خود واهب الصور
هنگام خشم غالب بر هرکه جز خداي
در
روز رزم سابق بر هرکه جز ظفر
ور شکل خنجر تو نگارند
در
بهشت
مؤمن کشد نفير که يا حبذا سقر
معمار صنع باره قدر تو چون کشيد
نه چرخ همچو حلقه بماند از برون
در
در
دم هلال تيغت چون نور آفتاب
از خاوران بگيرد تا ملک باختر
تيرت فرو زد آتش کين
در
دل عدو
آري به ضرب آهن آتش دهد حجر
گوشي که
در
مدح تواش گوشوار نيست
بادا همي چو گوش صدف تا به حشر کر
مسکين دلکم راکه خدا باد نگهدار
خود را نتواند که نگهدارد
در
بر
چون تاب گهي جاي کند
در
شکن زلف
چون خال گهي پاي نهد بر رخ دلبر
ترا خداي دهد جاي
در
کنار نبي
چه اين نبي پدرت باشد و چه پيغمبر
تراست جاي به هر حال
در
کنار رسول
مشو غمين که جدا ماندي از کنار پدر
وليک حکم قضا و قدر بدان رفتست
که
در
زمانه نبينيم غير رنج و خطر
اگرچه حق ز پي امتحان دانش ما
دو صد مثال نهادست
در
نهاد بشر
خداي
در
همه حالي منزهست از خلق
ولي ز غايت لطفست خلق را رهبر
پيک دلارام دي درآمد از
در
نامه يي آورد سر به مهر ز دلبر
ساز سماع مرا بساز ز هر باب
برگ نشاط مرا بخواه ز هر
در
رخشم نالان که بس کن آخر بنشين
از
در
رحمت يکي به حالم بنگر
هي بزنم شانه بر دو بيچان سنبل
هي بکشم سرمه
در
دو مشکين عبهر
گل خورد و
در
شاهوار کند قي
ره برد و راز روزگار کند سر
بلي
در
راه طاعت چون حسين خان هرکه سر بازد
ستاره بايدش خادم زمانه بايدش چاکر
ز سربازي سرافرازي به حدي يافت
در
خدمت
که پر ابلقش سايد بر اوج گنبد اخضر
هم از الماس بخشيدش نشاني کز فروغ او
شب تاريک بنمايد خط باريک
در
دفتر
به سرهنگان لشکر داد فرمان خواجه اعظم
که گرد آيند به افواج سلطانيش
در
محضر
هنوز خانه نيالوده بد به مشک دهان
که آن غزال غزلخوان رسيد مست از
در
صفحه قبل
1
...
2195
2196
2197
2198
2199
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن