167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • دور از تو در جهان فراخم مجال نيست
    عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزنست
  • شيرين به در نمي رود از خانه بي رقيب
    داند شکر که دفع مگس بادبيزنست
  • ز روي کار من برقع برانداخت
    به يک بار آن که در برقع نهانست
  • ندانستي که در پايان پيري
    نه وقت پنجه کردن با جوانست
  • گمان برند که در باغ عشق سعدي را
    نظر به سيب زنخدان و نار پستانست
  • و ما ابري نفسي و لا ازکيها
    که هر چه نقل کنند از بشر در امکانست
  • به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
    گرش به خواب ببينم که در کنار منست
  • درون خلوت ما غير در نمي گنجد
    برو که هر که نه يار منست بار منست
  • ستمگرا دل سعدي بسوخت در طلبت
    دلت نسوخت که مسکين اميدوار منست
  • به حسن طلعت ليلي نگاه مي نکند
    فتاده در پي بيچاره اي که مجنونست
  • خيال روي کسي در سرست هر کس را
    مرا خيال کسي کز خيال بيرونست
  • بخت جوان دارد آن که با تو قرينست
    پير نگردد که در بهشت برينست
  • آينه اي پيش آفتاب نهادست
    بر در آن خيمه يا شعاع جبينست
  • چمن امروز بهشتست و تو در مي بايي
    تا خلايق همه گويند که حورالعينست
  • هر چه گفتيم در اوصاف کماليت او
    همچنان هيچ نگفتيم که صد چندينست
  • با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست
    صورتي هرگز نديدم کاين همه معني در اوست
  • جماعتي به همين آب چشم بيروني
    نظر کنند و ندانند کآتشم در توست
  • سرمست درآمد از درم دوست
    لب خنده زنان چو غنچه در پوست
  • چون ديدمش آن رخ نگارين
    در خود به غلط شدم که اين اوست
  • رضوان در خلد باز کردند
    کز عطر مشام روح خوش بوست
  • پيش قدمش به سر دويدم
    در پاي فتادمش که اي دوست
  • چشمش به کرشمه گفت با من
    در نرگس مست من چه آهوست
  • شراب خورده معني چو در سماع آيد
    چه جاي جامه که بر خويشتن بدرد پوست
  • هر که با مستان نشيند ترک مستوري کند
    آبروي نيک نامان در خرابات آب جوست
  • صاحب دلي نماند در اين فصل نوبهار
    الا که عاشق گل و مجروح خار اوست