نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
برجسته
در
زمان آوردمش به پيش
زان جوهر خرد زان پايه ظفر
زان مي که مور ازو گر قطره يي خورد
در
حمله برکند چنگال شير نر
وان رشک حور عين از شيشه بلور
در
جام زر فکند آن لعل معصفر
از مي شدن خراب آيد نکو ترم
چون منقلب بود اوضاع دهر
در
در
عالم بقا بس عيشها کني
بتواني ار گذشت زين عيش مختصر
در
جلوه گاه دوست بود تو شد حجاب
اين پرده برفکن آن جلوه درنگر
از قيد هست و نيست وارسته شو هلا
گر
در
حريم دوست بايدت مستقر
وارسته
در
جهان داني کنون کي است
مولاي نامدار دستور نامور
نفس شريف اوست گر هيچ جلوه کرد
تأييد آسمان
در
کسوت بشر
در
حفظ مملکت کلکش قويترست
از رمح سام يل از تير زال زر
دل
در
هواي او نينديشد از جنان
جان با ولاي او نهراسد از سقر
در
حفظ تن بود نامش به روز کين
بهتر ز صد سپاه افزون ز صد سپر
در
عهد عدل او اندر تمام ملک
جايي نمانده است از ظلم و کين اثر
ايدون که
در
کف يزدان وديعه هشت
آمال انس و جان ارزاق جانور
دورست چون مني، هشيار نکته دان
در
عهد چون تويي بردن چنين خطر
با آنکه
در
سخن همواره کلک من
ريزد به يک نفس يک آسکون غرر
آقاسي آنکه رفعت جاه قديم او
جايي بود که نيست ز امکان
در
او اثر
نقش جمال خويش پراکنده
در
رقم
بر لوح کن فکان قلم صنع دادگر
پيوسته چون کمان دهدش چرخ گوشمال
هر کاو چو ني نبندد
در
خدمتت کمر
آنجا که هست ذکر عدوي تو
در
ميان
وانجا که هست روي حسود تو جلوه گر
در
عهد دولتت نگدازد ز غصه کس
جز شمع مجلس تو که بگدازدش شرر
خواهي به خلق باز نمايي که مرد را
در
زجر جسم اجر روانست مستتر
وانگور تا به خم نخورد صدهزار لت
رنج هزار ساله کي از دل کند به
در
چون چهر شه نيابد
در
روشني کمال
تا همچو تيغ شه نشود کاسته قمر
موسي نکرد تا که شباني شعيب را
در
رتبه کي ز غيب رسيديش ماحضر
تا مرتضي به عجز
در
نيستي نزد
هستي ز نام وي نشد اينگونه مفتخر
در
کربلا حسين علي تا نشد شهيد
کي مي شدي شفيع همه خلق سر به سر
اي مهتري که نطفه اطفال
در
رحم
گويند شکر جود تو ناگشته جانور
به شب شمع و مه ديدم اما نديدم
شب تيره
در
شمع و ماه منور
به شب بيند اوهام اندر ضماير
چو
در
روز اجرام بر چرخ اخضر
به آني چنان ملک هستي نوردد
که باره عدم را نمايان شود
در
جنين
در
رحم گر جلال تو ديدي
ز شوق تو يک روزه زادي ز مادر
تنش همچو کشتي لبالب ز جانها
فرومانده
در
ژرف بحري شناور
بود جاودان مهرت اندر ضماير
چو فاعل
در
افعال معلوم مضمر
اقليم خراسان که
در
آن شير هراسان
يک ره چو خور آسان بدو مه کرد مسخر
در
فصل زمستان که کس از کنج شبستان
گر مرغ شود سوي گلستان نزند پر
شبرنگ گران سنگ سبک هنگ تو
در
جنگ
کوهيست که با باد وزان گشته مخمر
در
دولت تو حال من و حالت دهقان
يکسان بود اي شاه ملک خوي فلک فر
در
دامن گل چنگ زده خار به خواري
زانگونه که درويش به دامان توانگر
لاله چو يکي حقه بيجاده نمودار
در
حقه بيجاده نهان نافه اذفر
گل گشته نهان
در
عقب شاخ شکوفه
چون شاهد دوشيزه يي اندر پس چادر
خار ار نبود گرم سخن چيني بلبل
در
گوش گل سرخ فرابرده چرا سر
گردي که ز نعلين تو خيزد گه رفتار
در
چشم خرد با دو جهانست برابر
بأس تو نگهداشته ناموس خلايق
چندان که اگر سير کني
در
همه کشور
نيران غضب شعله کشد
در
دل دشمن
از صارم پولاد تو اي شاه دلاور
امروز تويي کز فزع چين جبينت
در
روم نخسبد به شب از واهمه قيصر
امروز تويي آنکه مهين گنبد گردون
در
جنب اقاليم تو گوييست محقر
آني تو که
در
روز وغا آتش خشمت
کاري کند از شعله کين با تن کافر
زانرو که يقين دارد کز فرط عنايت
در
خلد ترا جاي دهد ايزد داور
در
چشم ملک صورت کف و بنان تو
نايب مناب خط شعاعست و جرم خور
صفحه قبل
1
...
2194
2195
2196
2197
2198
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن