167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • در خرامست گر تذرو چو دوست
    کي زره پوش و کين گذار بود
  • ليک سنگش به زير سيم نهان
    کوه سيمينش در ازار بود
  • کوه بيني درون بحر چو او
    در کفش گرز گاوسار بود
  • زر به هر جا بود عزيز آيد
    جز که در دست شاه خوار بود
  • گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز
    از طلعتش طراز طراز دگر شود
  • اي لعبت حصار ز رخ پرده برفکن
    زان پيش کاب ديده من پرده در شود
  • رخسار آبدار تو در زلف تابدار
    ماند به گرد ماه که کژدم سپر شود
  • کژدم سپر شود مه گردون واي شگفت
    در پيش گرد ماه تو کژدم سپر شود
  • جز زلف تيره تو نديدم که زاغ را
    ماه دو هفته تعبيه در زير پر شود
  • آهو کند ز خون جگر مشک و مشک را
    زاهوي مشکبار تو خون در جگر شود
  • تا تنگ شکرت که در آن جاي بوسه نيست
    باشد که بوسه جاي شه نامور شود
  • هر آهويي که در کنف حفظ او گريخت
    نشگفت اگر معاينه چون شير نر شود
  • ماند همي به گرز تو در دست راد تو
    گر کوه بوقبيس به بحر خزر شود
  • لله درک اي ملکي کز هراس تو
    در چشم مور شير ژيان مستتر شود
  • در بزم مادح تو فلک پهن کرده گوش
    تا از مدايحت چو صدف پر درر شود
  • بر درگهت نماز برد از در نياز
    هر صبح کافتاب ز مشرق بدر شود
  • از بيم برق تيغ تو در دودمان خصم
    مشکل که هيچ نطفه ازين پس پسر شود
  • اي بس صليبها که شود در هوا پديد
    چون تيرها مقاطع با يکدگر شود
  • تا بنگرد نبرد تو در دشت کارزار
    خود يلان چو درع سراپا بصر شود
  • در دست دشمن تو زباني شود سنان
    تا سر کند فغان و برو نوحه گر شود
  • اگر چه قافيه يابد خلل ولي به مثل
    چو گل نباشد در باغ هم خوشست خويد
  • چو نقطه دهنش تنگ و در وي از تنگي
    سخن چو دايره برگرد خويش مي گرديد
  • مئي چو کاهربا زرد و کف نشسته بر او
    چو در حديقه بيجاده شاخ مرواريد
  • و يا تو گفتي در بوستان به قوت طبع
    همي شکوفه بر اطراف سندروس دميد
  • چو مست گشت وليعهد را ثنايي گفت
    که چرخ در عوض کام گام او بوسيد
  • هنوز مهر رخش بود در حجاب عدم
    که همچو صبح ز شوقش وجود جامه دريد
  • چو دهر در کنف دولتت بيارامد
    هر آن کسي که چو دولت ز دشمن تو رميد
  • دمي کز هم گشايم حلقهاي زلف مشکينش
    به مغزم کاروان در کاروان مشک تتار آيد
  • چو از دست زرافشانش نگارد خامه ام وصفي
    ورق اندر در و ديوان شعرم زرنگار آيد
  • مرا نوروز بد روزي که ديدم چهر فيروزت
    دگر نوروزها در پيش من بي اعتبار آيد
  • تو پنداري دهانت بحر عمانست قاآني
    که از وي رشته اندر رشته در شاهوار آيد
  • تخت شاهنشاه ايرانست گفتي آسمان
    بسکه از انجم درو در خوشاب آمد پديد
  • زير آن گيرنده مژگان چشم خواب آلود او
    چون غزالي خفته در چنگ عقاب آمد پديد
  • الله الله لب نيالوده هنوز از شير مام
    در تن شيران ز سهمش اضطراب آمد پديد
  • الله الله ناشده يک قطره آبش در جگر
    هفت دريا را ز بيمش انقلاب آمد پديد
  • آنچه را در آسمان مي جست دل
    بر زمين خوش ناگهان آمد پديد
  • آنکه مي گفتيم وصف حضرتش
    مي نيايد در بيان آمد پديد
  • آنکه مي گفتيم حرف مدحتش
    مي نگنجد در زبان آمد پديد
  • در مديحش بيش ازين گفتن خطاست
    کاينچنين يا آنچنان آمد پديد
  • مختصر گويم هر آن رحمت که بود
    در حجاب سر همان آمد پديد
  • بسته روان دو چشم بر چرخ تيره جرم
    وز روشنان چرخ در چشم من سهر
  • گفتي که آسمان گرديده آسکون
    زو ماهيان سيم آورده سر به در
  • تا گاه آنکه ماه بنشست بر زمين
    ناگاه بر فلک برخاست بانگ در
  • بگشاي در مايست تا بنگري که کيست
    اي دلت منتظر اي جانت محتضر
  • در باز کردمش حيران و تن زده
    تا بنگرم که کيست آن دزد خانه بر
  • بردمش در وثاق گفتمش از وفاق
    هان برفکن کله هين برگشا کمر
  • گفتي طلوع کرد در آن فضاي تنگ
    يک چرخ مشتري يک آسمان قمر
  • چشمش گه نگه گفتي که بسته است
    در هر سر مژه صد جعبه نيشتر
  • شايد که تاجري از شرم پيکرش
    در پارس ناورد ديباي شوشتر
  • داري به چهر من تا کي نظر هلا
    برخيز و برفکن در کار مي نظر