نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
نه شير شرزه که
در
بيشه معتکف گردد
نه مار گرزه که آرامگه به غار کند
نه عقل صرف که
در
لامکان مکان گيرد
نه جان پاک که بي جايي اختيار کند
مگر مدايح من
در
زمانه ماند و بس
کش از محامد تو چرخ يادگار کند
خنگش از گرد
در
بسيط زمين
هر چه دشت است کوهسار کند
تبرش از سهم
در
ديار عدو
هر چه چشمست اشکبار کند
در
جهان هيچ راز پنهان نيست
کش نه راي تو آشکار کند
ورنه
در
يک نفس دو عالم را
خود به يک سايلي نثار کند
قضا چو مسند اقبال
در
جهان افکند
به عزم داوري شاه کامران افکند
به نيم کاوش فکرت ز راي موي شکاف
هزار رخنه
در
ابداع کن فکان افکند
ز بسکه دهره او بحر بهرمان آورد
به دهر طنطنه
در
کان بهرمان افکند
گره گشود ز کار زمانه شمشيرش
گره چو
در
خم ابروي جانستان افکند
فلک ز بهر زمين بوس آستانه او
به لابه خود را
در
پاي پاسبان افکند
بر آستان ز فرومايگي چو بار نيافت
به عذر فعل خطا خاک
در
دهان افکند
اساس فتنه برافتاد آن زمان ز جهان
که جوش جيش تو آشوب
در
جهان افکند
زمانه عرض غلامان درگهت مي داد
سپهر خود را دزديده
در
ميان افکند
شها ز قهر پرندوشت آتشين آهم
شرار
در
دل ابناي انس و جان افکند
ز من جهاني
در
خنده زانکه سطوت تو
به سرخ چهره من رنگ زعفران افکند
خلاصه کز پي تشکيک خلق از
در
لطف
به ناتوان تن من خلعتي توان افکند
اوج گردون
در
حضيض جاه او مشکل رسد
بر فلک بيچاره خود را چند سرگردان کند
آن کلاه نامرادي بر سر دانا نهد
اين قباي کامراني
در
بر نادان کند
در
بر دانا اگر بيند لباس عبقري
تارتارش رابه سختي اره و سوهان کند
گاه
در
بزم اميري لؤلؤي همچون مرا
همچو لالا زير دست لولي کرمان کند
کس شنيدستي چو من بي خرگه و بي سايبان
در
صحاري جايگه ايام تابستان کند
کس شنيدستي چو من
در
سرد فصل مهرگان
بر شواهق خواجگه با پيکر عريان کند
چون پسندي کاسمان
در
دولت صابحقران
بي قريني چون مرا دست افکن اقران کند
باش تاختلي سمندش از غبار کارزار
طرح گردوني دگر
در
ساحت ختلان کند
چنگ عزرائيل گويي
در
دم شمشير تست
زان بميراند جهاني را چو کين توزي کند
شهد گفتار تو زهر کژدم اهواز را
در
حلاوت قند مصر و شکر خوزي کند
باور نيفتدم که بدين حسن و دلبري
نقشي به چين و سروي
در
غاتفربود
در
چين و کاشغر ز پي چون تو دلفريب
همواره پاي اهل نظر رهسپر بود
داند دل جريح که گاه نگه ترا
در
نوک مژه تعبيه صد نيشتر بود
در
زير دام زلف تو از خال دانه ييست
کاين دانه دام مردم صاحبنظر بود
باشد به حکم عادت سيم و کمر به کوه
چونست کوه سيم ترا
در
کمر بود
سيماب نيست کوه سرين تو
در
خرام
لرزان مدام از چه سبب اينقدر بود
اندر ازار سرخ بجاي سرين تو
نسرين به بار و سيم به خروار
در
بود
مسکين دلم که
در
طلب سيم تو مدام
همچون گداي گرسنه دل دربدر بود
چون نيست
در
کنارم سروقدت چسود
گر بي تو از سرشک کنارم شمر بود
گيهان خداي آنکش
در
حل و عقد ملک
دستي قضا به قدرت و دستي قدر بود
در
روز کين به نهب روان گفتئي اجل
تيغ خميده قامت او را پسر بود
صد ره به چرخ نازد خاک از براي آنک
رامش
در
او گزيده چنين تاجور بود
يا همي صف کشده بر
در
چين
از دو سو لشکر بهار بود
لبش اهواز نيست ليک
در
او
شکر و قند بار بار بود
چشمش آهوست
در
نگاه اگر
ديدي آهو که جان شکار بود
زلفش افعي بود گر افعي را
هيچگه لاله
در
کنار بود
لب او لعل و لعل کس نشنيد
صدف
در
شاهوار بود
غبغبش چاه گفتم ار به مثل
چاه را ماه
در
جوار بود
تخم فتنه است خال و
در
ره دل
رخ رنگينش فتنه زار بود
بجز از چشم او نديده کسي
ترک بي باده
در
خمار بود
فکر مژگانش
در
دلم بگذشت
سينه ام زان سبب فکار بود
کي دميدن کند چو طلعت دوست
لاله گيرم که
در
ايار بود
صفحه قبل
1
...
2192
2193
2194
2195
2196
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن