167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • حاجت موري به علم غيب بداند
    در بن چاهي به زير صخره صما
  • خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
    حمد و ثنا مي کند که موي بر اعضا
  • از در صلح آمده اي يا خلاف
    با قدم خوف روم يا رجا
  • دوست نباشد به حقيقت که او
    دوست فراموش کند در بلا
  • چون مي روشن در آبگينه صافي
    خوي جميل از جمال روي تو پيدا
  • صيد بيابان سر از کمند بپيچد
    ما همه پيچيده در کمند تو عمدا
  • تو را در آينه ديدن جمال طلعت خويش
    بيان کند که چه بودست ناشکيبا را
  • شمايلي که در اوصاف حسن ترکيبش
    مجال نطق نماند زبان گويا را
  • که گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد
    خطا بود که نبينند روي زيبا را
  • من از تو پيش که نالم که در شريعت عشق
    معاف دوست بدارند قتل عمدا را
  • در اين روش که تويي بر هزار چون سعدي
    جفا و جور تواني ولي مکن يارا
  • باري به چشم احسان در حال ما نظر کن
    کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
  • حال نيازمندي در وصف مي نيايد
    آن گه که بازگردي گوييم ماجرا را
  • نه ملک پادشا را در چشم خوبرويان
    وقعيست اي برادر نه زهد پارسا را
  • فرياد مي دارد رقيب از دست مشتاقان او
    آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
  • عشق آدميتست گر اين ذوق در تو نيست
    همشرکتي به خوردن و خفتن دواب را
  • سعدي نگفتمت که مرو در کمند عشق
    تير نظر بيفکند افراسياب را
  • چون کمان در بازو آرد سروقد سيمتن
    آرزويم مي کند کآماج باشم تير را
  • سعديا در پاي جانان گر به خدمت سر نهي
    همچنان عذرت ببايد خواستن تقصير را
  • شور غم عشقش چنين حيفست پنهان داشتن
    در گوش ني رمزي بگو تا برکشد آواز را
  • يار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
    بي وفا ياران که بربستند بار خويش را
  • راي راي توست خواهي جنگ و خواهي آشتي
    ما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را
  • عافيت خواهي نظر در منظر خوبان مکن
    ور کني بدرود کن خواب و قرار خويش را
  • دوش حورازاده اي ديدم که پنهان از رقيب
    در ميان ياوران مي گفت يار خويش را
  • ما صلاح خويشتن در بي نوايي ديده ايم
    هر کسي گو مصلحت بينند کار خويش را