نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
چنگ زد
در
عروة الوثقاي عون کردگار
کردگار عالمش از عالمي برتر گرفت
آتش کين عدو بر وي گلستان شد مگر
جا
در
آذر باز ابراهيم بن آزر گرفت
شد چو مجنون بادپيما توسنش وز گرد آن
همچو ليلي آسمان جا
در
سيه چادر گرفت
در
کنارم جام مي هر کودکي زيبا خرام
جا چو طاووس بهشتي بر لب کوثر گرفت
بر کف بخشنده گويي خنجر رخشنده اش
جا نهنگي آتشين
در
بحر پهناور گرفت
جنبش جيشش بدان ماند که سيلي خانه کن
در
بهار از تند کوهي راه هامون برگرفت
نيزه خونخوار
در
چنگش هر آنکو ديد گفت
گرزه ماري جانگزا بنگر کش افسونگر گرفت
ني ني ار پاس ادب موجب نبودي گفتمي
ذوالفقار مرتضي جا
در
دل کافر گرفت
تا همي گويند کز زور امامت مرتضي
با دو انگشت يداللهي
در
از خيبر گرفت
امهات از وجع حمل بنالند همي
بعد نه مه که نطف جاي
در
ارحام گرفت
نطفه خصم تو ناآمده از صلب برون
که ز شوميش وجع
در
رحم مام گرفت
دهره قهر تو
در
دهر چو شد زهرآلود
با تن زهره صفت زهره ضرغام گرفت
کرد
در
مرتبه ذات وجود تو صعود
رست از قيد هيولا ره ابهام گرفت
هر کجا قهر تو
در
ديده اعدا ره يافت
حال بيداريشان صورت احلام گرفت
از صفا معرفت کوي تو گردون دريافت
کعبه وش
در
حرم جاه تو احرام گرفت
بتم چو يوسف مصري رسيد و نيل خطش
سواد خطه ري
در
سواد شام گرفت
به نظم دولت و دين کلک راچو بست کمر
حسام پادشهان جاي
در
نيام گرفت
رندانه به ميخانه خراميم و گذاريم
سر
در
کف آن پاي که تا دير مغان رفت
يعني به
در
قبله عالم شه آفاق
سازيم ازين روي که بر ياد شهان رفت
تا بوسه زند بر
در
او وهم بسي سال
بايدش فراتر ز بر کاهکشان رفت
جز
در
دل بدخواه نشيمن نگزيند
پرنده عقابيش که از ناف کمان رفت
در
دوره عدلش شده عالم همه آباد
الا که خرابي همه بر معدن و کان رفت
چون نعره کشد کوسش
در
وقعه ز بيمش
از جان بدانديش بر افلاک فغان رفت
بهادر شه اي شهرياران غلامت
قضا و قدر هر دو
در
اهتمامت
چو
در
حضرت قدس صف ملايک
صفوف سلاطين به صف سلامت
وگر دست رادت عطا وام دادي
زمين و زمان بود
در
زير وامت
تو آن باد سيري که هنگام جولان
بود
در
کف باد صرصر زمامت
هنوز آسمان پنبه
در
گوش دارد
ز افغان افغان به غوغاي جامت
اگر پاي عفوت نبد
در
ميانه
برانگيخت دود از جهان انتقامت
نه جز
در
رواق رياست نشستت
نه جز بر سرير کياست مقامت
آنکه چون معمار جودش قصد آبادي کند
آسمان
در
آستانش کمترين مزدور باد
خسرو غازي بهادر شه حسن آنکو مدام
در
شبستانش عروس عافيت مستور باد
تيغت ار چه هست چون سيماب ليکن
در
مصاف
از براي قطع نسل دشمنان کافور باد
خوشتر آن وقت که از غايب مستيش سخن
همچو سرمازده
در
کام به تکرار افتد
آفتاب خردش روي نمايد به غروب
بس که چون سايه همي بر
در
و ديوار افتد
اين همه طيبت محضست که
در
دولت شاه
گر همه کافر حربيست نکو کار افتد
چون خور اين نظم دلاويز جهانگير شود
گر به خاک
در
شه درخور ايثار افتد
آنکه گر نام عطايش ببري بر لب بحر
ريزه سنگ به قعرش
در
شهوار افتد
رزمگاهي که درو يک ره شمشير زند
تا به جاويد ز خون خاکش
در
آغار افتد
در
کنار من نگاري رشک يک فردوس حور
چون غزالي با هژبري بر سر يک آبخورد
درد چشمت چند دارد زاستان شاه دور
خاکپاي شه بکش
در
چشم تابرهي ز ورد
مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست
مهر گردون را چرا
در
پهلوي خوانند گرد
پيلي و خرطوم تو رمحست
در
روز مصاف
شيري و چنگال تو تيغست هنگام نبرد
خوش سرمه همي کشد نمي دانم
کان چشم سيه چه
در
نظر دارد
بغير هيچ نيارد ستايشي به ميان
کسي که وصف ميان تو
در
ميان دارد
خطت دميد و ز انبات اين خجسته نبات
بهار عارض تو روي
در
خزان دارد
ابوالشجاع بهادر شه آنکه سطوت او
ز بيم رعشه
در
اندام انس و جان دارد
تهمتني که سرانگشت حيرت از قهرش
بروز کين ملک الموت
در
دهان دارد
به پهن دشت وغا زد نفير شاد غرت
هنوز رعشه
در
اندام کامران دارد
به مرغ مرغاب از خون اژدران
در
دژ
هنوز قهر تو صد بحر بهرمان دارد
صفحه قبل
1
...
2189
2190
2191
2192
2193
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن