نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
از ممکنات معني انسان مقدمست
در
خلقت ار چه صورت انسان مؤخرست
آن خواجه يي که بر
در
سلطان تاجدار
مختار ملک و دولت و ديوان و دفترست
داراي کين گذار که
در
دشت کارزار
تيغش چو ذوالفقار که با دست حيدرست
آن دادگر که
در
خم پيچان کمند او
ديريست تا که گردن گردون به چنبرست
با طبع راد او که دو کونش مخففست
در
چشم همتش که دو عالم محقرست
شاهنشها گذشت مرا پنجسال و اند
تا سر بر آستان خداوند بر
در
است
پير ار چه گشته ام نبود هيچ غم از انک
اندر دعاي شاه جوانيم
در
سرست
حکم قضا و راي قدر بر مراد شاه
تا
در
صدور حکم قضا چرخ مصدرست
در
کام کهينه جرعه ام رطلست
بر نام مهينه قرعه ام يارست
تسبيح ببرکه
در
کفم بندست
دستار مهل که بر سرم بارست
مي ده که نسيم سبزه
در
مغزم
مشکين نفحات زلف دلدارست
آن بلبلکان نگرکشان
در
حلق
بي صنعت خلق بربط و تارست
وان سنبلکان که بويشان
در
مغز
گويي به دل گلاب عطارست
اي ترک به فصلي اين چنين ما را
داني که شراب و بوسه
در
کارست
ها باده بخور بهار
در
پيش است
هي بوسه بده خداي غفارست
مي ده که شبست و جمله
در
خوابند
جز بخت خدايگان که بيدارست
جز آنکه به بذل گنج مجبورست
در
هر چه گمان برند مختارست
بازست پي سؤال
در
پيشت
هر دستي اگر چه برگ اشجارست
قوس است و بال تير و تير تو
در
قول و بال خصم غدارست
حجاب بر نظر تست ورنه از سر صدق
به چشم ياري
در
هر چه بنگري يارست
ز صدق
در
ره او بر خود آستين افشان
از آنکه شرط نخستين عشق ايثارست
به مدح عشق سخن هر شبي دراز کشم
چو صبح
در
نگرم يک دو مشت پندارست
يکي به خواجه نظر کن که از پس هفتاد
ز بهر راحت خلقش روان
در
آزارست
در
آب ديده دو صد نقش مي نمايد عشق
بر آب نقش زدن کار عشق مکارست
مگر نه کاه چنان
در
جهد به کاه ربا
چو عاشقي که هواخواه وصل دلدارست
همان ز خواجه شنيدم که گفت خلق جهان
کرند ورنه
در
و بام پر ز گفتارست
نپرسي اينهمه الوان و چاشني ز کجاست
که
در
شمار بساتين و برگ اشجارست
در
پهلوي گل خار شگفتا به چه ماند
مانند رقيبي که هم آغوش نگارست
زان غنچه عزيزست که زر دارد
در
جيب
وين تجربتست آنکه نه زر دارد خوارست
ور منع کنندت که مده بوسه بر آشوب
کاين سنت عيدست و
در
اسلام شعارست
بر سفره جود تو زمين زائده چين است
در
موکب جاه تو فلک غاشيه دارست
در
چشم نکوخواه تو يک طايفه نورست
بر جان بدانديش تو يک هاويه نارست
گر کلک تو
در
دست تو آمد گهرافشان
پيداست که اين خاصيت از قرب جوارست
دارد پي ايثار تو برکف گهري چند
وان نيز دريغا که نه
در
خورد نثارست
حق گواهست که گفتار تو
در
گوش خرد
گوهري هست که ملک دو جهانش ثمن است
گفتش انصاف گر اين باشد ماشاء الله
مي توان گفت
در
اين قاعده استاد فن است
راستي منصفي امروز
در
اقطاع جهان
نيست ور هست خداوند جهان بوالحسن است
تير او
در
صف پيکار روان از پي خصم
همچو سوزنده شهابي ز پي اهرمن است
هر کجا مهر تو
در
انجمني چهر افروخت
عيش تا روز جزا خادم آن انجمن است
گرمي بازار دين چنانکه
در
اقليم
کفر وقايع نگار دين مبين است
ساکن دوزخ اگر حسام تو بيند
باورش آيد که
در
بهشت برين است
با کرمت تاب يک اشاره ندارد
هر چه
در
اجزاي کان و بحر دفين است
تيغ به سر پنجه تو طرفه هلالي
در
کف خورشيد آسمان برين است
يا ز پي قتل دشمنان ملک الموت
تعبيه
در
دست جبرئيل امين است
بر تن هر جانور که کسوت هستي است
داغ تواش
در
مشيمه نقش جبين است
دست تويم را چنان ز پاي
در
آورد
کز بن هر موجه اش هزار انين است
طبع تو کان را چنان به مويه درافکند
کاشک روانش به جاي
در
ثمين است
از اثر عدل تست اينکه
در
آفاق
فتنه به چشمان مست گوشه نشين است
صيت او خورشيد را ماند که
در
يک نيمروز
از حدود باختر تا ساحت خاور گرفت
مر مهين فرزند رادش از پي تسخير يزد
عجز را
در
حضرت يزدان قدم از سرگرفت
صفحه قبل
1
...
2188
2189
2190
2191
2192
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن