167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان رهي معيري

  • عمري چو شمع در تاب و تابم، عجب مدار
    گر شعله خيزد از جگر داغدار من
  • پيک مراد، نامه جان پرور تو را
    آورد و ريخت خرمن گل، در کنار من
  • بردي گمان، که شاهد معني است ناشکيب
    در انتظار خامه صورت نگار من
  • خونابه دل تا کي، در پرده کشم چون گل؟
    از پرده برونم کش، رسواي ديارم کن
  • خاک من مجنون را، در پاي صبا افشان
    دامان بيابان را، مشکين ز غبارم کن
  • گر شادي دل خواهي، آرام رهي بستان
    ور خاطر من جوئي، خون در دل زارم کن
  • در ميکده عشق، رهي، منزلتي داشت
    ناسازي ايامش از آن پايه فکنده است
  • بي غم عشق، بگلزار جهان، تنگ دلم
    در چمن، رنگ محبت نبود، دام کجاست؟
  • نرم نرم، از چاک پيراهن، تنش را بوسه داد
    سوختم در آتش غيرت، ز نيرنگ نسيم
  • صبحدم چون لاله برگي، در چمن افتاده بود
    گوي سيمينش، برون از پيرهن افتاده بود
  • نيايدم گله از خوي اين و آن کردن
    در آتش از دل خويشم، چه ميتوان کردن؟
  • هايهاي گريه در پاي توام آمد بياد
    هر کجا شاخ گلي بر طرف جوئي يافتم
  • نيايدم گله از خوي اين و آن کردن
    در آتش از دل خويشم، چه ميتوان کردن؟
  • هاي هاي گريه در پاي توام آمد به ياد
    هرکجا شاخ گلي، بر طرف جويي يافتم
  • در دوستي چو شمع، ز جانم دريغ نيست
    سرگرم دوستانم و با خويش دشمنم
  • چرا آتش زدي در خانه ما؟
    رهي را با نگاهي مي توان سوخت
  • بوي آغوش تو را از نفس گل شنوم
    گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟
  • چرا آتش زني در خانه ما؟
    رهي را با نگاهي ميتوان سوخت
  • بوي آغوش تو را از نفس گل شنوم
    گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟
  • در دوستي چو شمع، ز جانم دريغ نيست
    سرگرم دوستانم و با خويش دشمنم
  • هم چو ني مي نالم از سوداي دل
    آتشي در سينه دارم جاي دل
  • در ميان اشک نوميدي رهي
    خندم از خندم از اميدواريهاي دل
  • او سرو و من در پاي او
    چون لاله ام خونين دل
  • با آن سينه چون آئينه اش
    باشد نهان سنگ سيه در سينه اش
  • خواهم که باز آيد شبي در حلقه درويشان
    تا داد خود گيرد رهي از حلقه گيسويش