167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • دگر شنيدم در چين ز مشک نايد بوي
    مشام عقلم از اينهم نيافت بوي صواب
  • دگر شنيدم در ري کسي به قاآني
    نداده جايزه وين گفته هم نبود مصاب
  • مگر ولادت او در شب اتفاق افتاد
    که آفتاب چو شب شد رود به زير حجاب
  • ز بس که دل کشدش سوي شاه پنداري
    فکنده شاه جهان در عروق او قلاب
  • شعاع روي ترا ديد در مشيت حق
    چه گفت گفت الا ان هذه لعجاب
  • همت به مهر وليعهد دل کشد چندان
    که در بيابان ظهر تموز تشنه به آب
  • خجسته ناصر دين آنکه از سياست او
    چنان بلرزد گردون چو گوي در طبطاب
  • وکيل ملک ملک مهتري که فلک فلک
    به بحر همت او چون سفينه در گرداب
  • بهادري که ز تف شرار شمشيري
    بود مزاج معاند هميشه در تب و تاب
  • ز بيم تيغ تو نالان پلنگ در کهسار
    ز سهم سهم تو مويان غضنفر اندر غاب
  • براي طواف حريم حرم مثال تو جمع
    چو خلق در حرم کعبه مالکان رقاب
  • سزاست از پي قرباني توجيش عدو
    که در شمار بهيمند زي اولوالالباب
  • تبارک الله از آن باد سير خاک سکون
    که در زمانه بود يادگار آتش و آب
  • درگهت را چرخ باشد پرده داري
    زان جدا از در نگردد پرده دارت
  • زينهار ار گيرد از بأس تو خوابش
    تا نيايد آسمان در زينهارت
  • در بناي لاجوردي سقف گردون
    بس خلل افتد ز حزم استوارت
  • بهر بذل سائلان خالي مبادا
    ابر کف هرگز ز در شاهوارت
  • جهان به صورت معنيست اندرو مدغم
    عجب مدارکه او در جهان به صورت ماست
  • همه نتايج آن در جمال هشت بهشت
    همه سلاله اين از جلال هفت آباست
  • در راستي بود الفش قامت نگار
    نونش اگر چه بر صفت پشت من دوتاست
  • يا عکس روي تيره زنگي در آينه
    يا نقش پاي شبهه به مرآت اهتداست
  • خاک درش اگر چه بود کيميا ولي
    در جذب بوسه لب احرار کهرباست
  • ملکش چنان وسيع که در شهر بند او
    لفظي که نگذرد به زبان نام انتهاست
  • راه فنا گرفت بلا در زمان تو
    گر بر کسي بلا رسد آن هم يقين بلاست
  • جولان زن است کوه تو آن خنگ توسنت
    يا در نهاد کوه گران سرعت صباست
  • سر اين گونه سخن خواجه ما داند و بس
    ورنه از مردم بيگانه نظر در حجبست
  • طلعت شاه مگر جلوه در آفاق نمود
    کافرينش همه از وجد به شور و شغب است
  • مجلس رقص به کهسار بدخشان ماند
    زان سرين ها که چو مهتاب نهان در قصب است
  • شوخ رقاص چو در چرخ درآيد گويي
    کاين همه جنبش افلاک بدو منتسب است
  • بوسه زد تيغش انگه به همايون عضوي
    که کليد در گنجينه نسل و نسب است
  • نايب السلطنه را کيست اتابک داني
    آنکه صد گنج لآليش نهان در دو لب است
  • يزدان به نبي گفت و نبي گفت در آثار
    تزويج نماييد که تزويج ثواب است
  • دختي است پريچهره که تا ديده برويش
    مانند پري ديده تنم در تب و تاب است
  • بر تافته ماري همه شب تا به سحرگاه
    در پنجه من همچو يکي سخت طنابست
  • گردون خورد يمين به يسارت که در جهان
    دارم من از يمين تو اندر يسار دست
  • مهر از در تو روي بتابد به وقت شام
    زانرو کند ز خون شفق پرنگار دست
  • از چار پنج مهره به ششدر در افکنيش
    اندر بساط آري اگر يک دو بار دست
  • چون رستم ار پياده نهي در نبرد پاي
    کوته کند ز رزم تو سام سوار دست
  • باز اين منم که طبع روان بخشم از سخن
    گنجينه پر از در و ياقوت احمرست
  • زين سبب در کفم ز غايت ضعف
    خشک چوبي به گاه پويه درست
  • کوه اگر بيند اينچنين آسيب
    لرزه اش تا به حشر در کمرست
  • قامتم خم شدست همچو کمان
    ليک در پيش تير غم سپرست
  • در و بام سرايم از شيشه
    راست گويي دکان شيشه گرست
  • حجره من زمين يونانست
    بس که در وي حکيم چاره گرست
  • آنچه ز آثار خلق نيک در اوست
    از گمان و قياس و وهم برست
  • هيچ گفتي که در کدام محل
    به کدامين سراچه اش مقرست
  • زادگان را مگر نه در گيتي
    شيوه جد و عادت پدرست
  • باز گفتم که بنده در همه حال
    از تولاي خواجه ناگزرست
  • نور ايمان مضمرست اي خواجه در ظلمات کفر
    آري آري چشمه حيوان به ظلمات اندرست
  • اژدهاي نفس نگذارد که رو آري به گنج
    اژدها کش شوگرت در سر هواي گوهرست