167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان رهي معيري

  • اين طرفه بين که سيل خروشان در او نداشت
    چندان اثر، که قطره اشک محبتي
  • مگر فتنه بر آتشين روي ياري
    که آتش چو ما، در سراپا گرفتي
  • بود موي او، جاي دلهاي مسکين
    تو مسکن در آن حلقه، بي جا گرفتي
  • نه تنها در آن حلقه، بوئي نداري
    که با روي او، آبروئي نداري
  • چون بر فراز نخل کهن، بنگريست مرد
    ماري غنوده ديد در آن برگ و بر همي
  • در دام حادثات، ز کس ياوري مجوي
    بگشا گره، به همت مشکل گشاي خويش
  • گفت آهوئي به شير سگي، در شکارگاه
    چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
  • در خون نشست غنچه، که شد همنشين خار
    گردن فراخت سرو، ز برچيده دامني
  • جان بابا، هر شب اين ديوانه دل
    با من شوريده سر در گفت و گوست
  • مرد نادان در شمار چارپاست
    مغز خالي کم بهاتر از کدوست
  • نه چشمي از رخ رنگين ما نصيبي يافت
    نه چشمه، آينه بنهاد در مقابل ما
  • در اين بهار که جمع اند شاهدان چمن
    قضا فکند به دامان کوه منزل ما
  • در انگشتري داشت فيروزه اي
    که همرنگ آن چرخ مينا نداشت
  • چون که دلداده نخستم، ديد
    ريخت در پاي من، به دست اميد
  • بي تو اي گل، در اين شام تاري
    دامنم پرگل از اشک و خون است
  • در دل تنگ من آتش افروخت
    عشق آتش فروزي که دارم
  • هستي ميان ما ز هنرهاي خود پديد
    گر ظاهرا پديد نه اي در ميان ما
  • در آتش چوب تر همچون دل من
    «سري سوزد، سري خونابه ريزد»
  • صبا در گوش من نام تو گويد
    نسيم آهسته پيغام تو گويد
  • ميان برف و يخ در آتشستم
    به برف اندر شگفت است آتش تيز
  • جهان در ديده من محو و تاريک
    تو از من دور و من با مرگ نزديک
  • يکي بزم افلاکي و خسرواني
    که در خور بود زهره چنگ زن را
  • از فتنه پريشان نشود هر که پناهي
    در سايه گيسوي پريشان تو گيرد
  • اگر زمانه به نام تو افتخار کند
    تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
  • موي سپيد، آيت پيري است در جهان
    گوش تو از سپيدي مو شکوه ها شنيد