167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • از لعل تو نعل روح در آتش
    از عشق تو مغز عقل پر سودا
  • اي ترک بعيد بوسه آيين است
    در شرع رسول و ملت بيضا
  • زان گرد زنخ که گوي را ماند
    در رقص آيم چو گوي سر تا پا
  • اجزاي وي است هرچه در گيتي
    با کل چه برابري کند اجزا
  • اعضاي وي است هرکه در عالم
    با روح چه همسري کند اعضا
  • کوهي که خورد قفاي قهر او
    آسيمه دود چو باد در بيدا
  • از دشنه تو که تشنه خون است
    بس کشته که پشته گشته در هيجا
  • چون باد قلم دود در انگشتم
    گر مدح تکاورت کنم املا
  • رخسار تو آيينه است و خصمت ديو
    زان در تو چو بنگرد شود رسوا
  • مرغ هوا و ماهي دريا به خواب و من
    بيدار و چشم دوخته در چشم اخترا
  • کز در صداي سندان برخاست کانچنانک
    پنداشتي ز چرخ بغريد تندرا
  • گفتم هلاکيي ء که به در حلقه مي زني
    گفتا نگار گفتم بخ بخ درا درا
  • برجستم و دويدم و در را گشود و بست
    کردم سلام و تنگ کشيدمش دربرا
  • گفتم بهل که عود به مجمر در افکنم
    شکرانه قدوم تو ترک سمنبرا
  • گو بنگرش نشيب سپهر ار نديده کس
    در قلزمي معلق ديوي شناورا
  • باري ز هر کران سخني رفت در ميان
    زان سان که هست رسم حريفان همسرا
  • فصلي چنين که گويي کردند تعبيه
    تأثير پشت سوهان در طبع صرصرا
  • گفتا که بهتر از اسدالله خان که هست
    در گوش مير گفتش چون سکه برزرا
  • تنها نه با جناب تو از فرط اتحاد
    چون يک روان پاک بود در دو پيکرا
  • يک روز دم زني اگر اندر حضور وي
    در حق من شود همه کامم ميسرا
  • بادش عدو نوان و بدانديش ناتوان
    دولت جوان و حکم روان يار در برا
  • خواند مرا امير اميران به کاخ خويش
    ناخوانده پاسبانش راند ز در مرا
  • قولي درشت گفت وليکن درست گفت
    زانرو که کرد گفتش در دل اثر مرا
  • روي زمين فراخ چه پروا که دست تنگ
    پاي سفر نبسته کسي در حضر مرا
  • نگذاشت مهرشان که کنم رو به هيچ سوي
    تا ماند جان به لجه اندوه در مرا
  • اول جناب معتمدالدوله کاستانش
    در پيش تيغ حادثه آمد سپر مرا
  • من پادشاه ملک بيانم از آن بود
    ز الفاظ گونه گونه حشر در حشر مرا
  • وز صد هزار تيغ فزونست در اثر
    طومار شکوهاي چنين برکمر مرا
  • وقتست که در سرود و وجد آرد
    شور رخ گل هزار دستان را
  • در باغ ز خوشه هاي مرواريد
    آويزه فکند گوش اغصان را
  • آن صلصلکان نگر که بي مضراب
    در مثلث و بم فکنده الحان را
  • وان اقحو کان که کرده بي مسواک
    چون در عدن سپيد دندان را
  • در هاون سيم زعفران سايد
    کارد به نشاط جان پژمان را
  • پروانه صفت دلم در آن شبها
    با شمع رخ تو بست پيمان را
  • وز آرزوي لبت در آن ظلمات
    جستم چو سکندر آب حيوان را
  • در ديگ طلب به آتش سودا
    بريان کنم اي پسر دل و جان را
  • در من نمکي چنانکه بايد نيست
    بگشا تو ز لب سر نمکدان را
  • در جامه قدر او قدر بيند
    نه چرخ و سه فرع و چار ارکان را
  • در حفظ تو هست نقش هر معني
    جز رسم و اثر که نيست نسيان را
  • در ملک جلالت آنچه خواهي هست
    جز نام و نشان که نيست پايان را
  • در حشر ز بيم تو گنه کاران
    با سر سپرند راه نيران را
  • با جود تو مور ازين سپس نهند
    در خاک ذخيره زمستان را
  • آورده سحاب دست در پاشت
    ني سان به خروش ابر نيسان را
  • کف کريمش از بس فشانده در يتيم
    يتيم ساخته پروردگار عمان را
  • از آن سپس ز در شرم زيب بزم تو ساخت
    چو آفتابه زر آفتاب تابان را
  • ورت هواست که در فارس فتنه بنشيند
    يکي ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
  • چو در شود به گلوي خورنده از دل جام
    ز دل برون فکند رازهاي پنهان را
  • مطيع تست به هر حال در شتاب و درنگ
    چنان که باد مطاوع بدي سليمان را
  • کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
    ز پشک مشک وز خر مهره در غلطان را
  • بدان اراده تنها اگر خدا خواهد
    نبشت خواهم کوه و در و بيابان را