نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
از لعل تو نعل روح
در
آتش
از عشق تو مغز عقل پر سودا
اي ترک بعيد بوسه آيين است
در
شرع رسول و ملت بيضا
زان گرد زنخ که گوي را ماند
در
رقص آيم چو گوي سر تا پا
اجزاي وي است هرچه
در
گيتي
با کل چه برابري کند اجزا
اعضاي وي است هرکه
در
عالم
با روح چه همسري کند اعضا
کوهي که خورد قفاي قهر او
آسيمه دود چو باد
در
بيدا
از دشنه تو که تشنه خون است
بس کشته که پشته گشته
در
هيجا
چون باد قلم دود
در
انگشتم
گر مدح تکاورت کنم املا
رخسار تو آيينه است و خصمت ديو
زان
در
تو چو بنگرد شود رسوا
مرغ هوا و ماهي دريا به خواب و من
بيدار و چشم دوخته
در
چشم اخترا
کز
در
صداي سندان برخاست کانچنانک
پنداشتي ز چرخ بغريد تندرا
گفتم هلاکيي ء که به
در
حلقه مي زني
گفتا نگار گفتم بخ بخ درا درا
برجستم و دويدم و
در
را گشود و بست
کردم سلام و تنگ کشيدمش دربرا
گفتم بهل که عود به مجمر
در
افکنم
شکرانه قدوم تو ترک سمنبرا
گو بنگرش نشيب سپهر ار نديده کس
در
قلزمي معلق ديوي شناورا
باري ز هر کران سخني رفت
در
ميان
زان سان که هست رسم حريفان همسرا
فصلي چنين که گويي کردند تعبيه
تأثير پشت سوهان
در
طبع صرصرا
گفتا که بهتر از اسدالله خان که هست
در
گوش مير گفتش چون سکه برزرا
تنها نه با جناب تو از فرط اتحاد
چون يک روان پاک بود
در
دو پيکرا
يک روز دم زني اگر اندر حضور وي
در
حق من شود همه کامم ميسرا
بادش عدو نوان و بدانديش ناتوان
دولت جوان و حکم روان يار
در
برا
خواند مرا امير اميران به کاخ خويش
ناخوانده پاسبانش راند ز
در
مرا
قولي درشت گفت وليکن درست گفت
زانرو که کرد گفتش
در
دل اثر مرا
روي زمين فراخ چه پروا که دست تنگ
پاي سفر نبسته کسي
در
حضر مرا
نگذاشت مهرشان که کنم رو به هيچ سوي
تا ماند جان به لجه اندوه
در
مرا
اول جناب معتمدالدوله کاستانش
در
پيش تيغ حادثه آمد سپر مرا
من پادشاه ملک بيانم از آن بود
ز الفاظ گونه گونه حشر
در
حشر مرا
وز صد هزار تيغ فزونست
در
اثر
طومار شکوهاي چنين برکمر مرا
وقتست که
در
سرود و وجد آرد
شور رخ گل هزار دستان را
در
باغ ز خوشه هاي مرواريد
آويزه فکند گوش اغصان را
آن صلصلکان نگر که بي مضراب
در
مثلث و بم فکنده الحان را
وان اقحو کان که کرده بي مسواک
چون
در
عدن سپيد دندان را
در
هاون سيم زعفران سايد
کارد به نشاط جان پژمان را
پروانه صفت دلم
در
آن شبها
با شمع رخ تو بست پيمان را
وز آرزوي لبت
در
آن ظلمات
جستم چو سکندر آب حيوان را
در
ديگ طلب به آتش سودا
بريان کنم اي پسر دل و جان را
در
من نمکي چنانکه بايد نيست
بگشا تو ز لب سر نمکدان را
در
جامه قدر او قدر بيند
نه چرخ و سه فرع و چار ارکان را
در
حفظ تو هست نقش هر معني
جز رسم و اثر که نيست نسيان را
در
ملک جلالت آنچه خواهي هست
جز نام و نشان که نيست پايان را
در
حشر ز بيم تو گنه کاران
با سر سپرند راه نيران را
با جود تو مور ازين سپس نهند
در
خاک ذخيره زمستان را
آورده سحاب دست
در
پاشت
ني سان به خروش ابر نيسان را
کف کريمش از بس فشانده
در
يتيم
يتيم ساخته پروردگار عمان را
از آن سپس ز
در
شرم زيب بزم تو ساخت
چو آفتابه زر آفتاب تابان را
ورت هواست که
در
فارس فتنه بنشيند
يکي ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
چو
در
شود به گلوي خورنده از دل جام
ز دل برون فکند رازهاي پنهان را
مطيع تست به هر حال
در
شتاب و درنگ
چنان که باد مطاوع بدي سليمان را
کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
ز پشک مشک وز خر مهره
در
غلطان را
بدان اراده تنها اگر خدا خواهد
نبشت خواهم کوه و
در
و بيابان را
صفحه قبل
1
...
2184
2185
2186
2187
2188
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن