نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
دوشينه که آن ماه مشک مو را
در
خانه کشيدم به صد بهانه
اين بيت ملک
در
خيالم آمد
خون دلم از ديده شد روانه
«مجلس ما چو بهشت است
در
اين فصل بهار
خيز اي ساقي مستان قدح باده بيار
باده صاف چو دل هاي حکيمان اله
تلخ چون زاهد سجاده فکن
در
بازار
نيکوست که
در
پيش تو خوانم غزل شاه
زيرا که هواي رخ نيکوي تو دارم
گر با تو به فردوس برين جاي دهندم
در
مجمع فردوس نظر سوي تو دارم
انديشه ندارد دلم از آتش دوزخ
تا راه
در
آتشکده خوي تو دارم
يارب خم گيسوي تو آشفته مبادا
کاشفته دلي
در
خم گيسوي تو دارم
در
نزد من ارباب کرامت همه ماتند
وين معجزه از نرگس جادوي تو دارم »
مالک نظم گهربار ملک ناصردين
که ز فيض لب او صاحب
در
عدنم
آفتاب فلک جاه ملک ناصردين
که قرينش ملکي نامده
در
هيچ قران
عقل
در
چاره سوداي تو بي چاره بماند
وقت آن است که ديوانه شود عاقل تو»
پنج بيت از شه والاست
در
اين تازه غزل
که بود هوش رباينده هر دانايي
دست
در
زلف رساي تو کسي خواهد زد
که سرش را ننهد بر سر هر سودايي
از کشت عمل بس است يک خوشه مرا
در
روي زمين بس است يک گوشه مرا
زلفين سيه که
در
بناگوش تواند
سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند
سايند سر از ادب به پايت شب و روز
آري دو سياه حلقه
در
گوش تواند
ره يافته
در
زلف دل آويز کجت
القصه به راه کج فتاده ست دلم
ديوان قاآني
يعني به جذبه ايم نه شوريده از جنون
يعني به خلسه ايم نه پيچيده
در
ردا
آن از طريق شرع کند با تو دوستي
وين
در
لباس زهد شود با تو آشنا
تو
در
ميانه هايم و حيران و تن زده
آکنده از سفاهت و آموده از عما
ارواح انبيا همه بر خاک او مقيم
اشباح اوليا همه
در
راه او فدا
در
پرده ولايت عظمي نهفته رو
بر مسند خلاقت کبري گزيده جا
در
مکتب کمال تو خردي بود خرد
از دفتر نوال تو جزوي بود بقا
گيرم که
در
کلام تو تأثير کيمياست
دانا به کان زر نکند عرض کيميا
زبس گلهاي گوناگون چمن چون صحف انگليون
تو گويي فرش سقلاطون صبا گسترده
در
مرعي
قمر رنگي ز رخسارش شکر طعمي ز گفتارش
بشر رامهر ديدارش نهان چون روح
در
اعضا
زمين آثاري از حزمش فلک معشاري از عزمش
اجل
در
پهنه رزمش ندارد دم زدن يارا
ابد از هستيش آني فلک
در
مجلسش خواني
به خوان همتش فاني فروزان بيضه بيضا
زده
در
دشت لاخرگه که لامعبود الاالله
ز کاخ نفي جسته ره به خلوتگاه استثنا
روان راز پرورده سرايد راز
در
پرده
بلي گيرد خرد خرده به نااهل ار بري کالا
در
اوصاف تو قاآني دهد داد سخنداني
کند امروز دهقاني که تا حاصل برد فردا
تند و غضبناک و سخت و سرکش و توسن
از
در
مجلس درآمد آن بت رعنا
مات شدم
در
رخش چنانکه تو گفتي
او همه خورشيد گشت و من همه حربا
سرکه فروشي مکن ز چهره که
در
عشق
هيچم از آن سرکه گم نگردد صفرا
دلبر بايد که هر دم از
در
شوخي
بوسه نمايد لبش به طبع تقاضا
زشت به هرجا رود
در
است به خواري
گر همه باشد ز نسل شاه بخارا
مهتر قاآني آن منم که ز دانش
در
همه گيتي کسم نبيند همتا
در
همه عضوم مخيري پي بوسه
از سرم اينک بگير بوسه بزن تا
چهره يوسف به خواب ديد که
در
مصر
ترک وصال عزيز گفت زليخا
گفتمش اي ترک
در
لبان تو گويي
رحل اقامت فکنده است مسيحا
ني غلطم نبود اين عجب که نمايد
در
شب تاريک جلوه نجم ثريا
شاها
در
اين قصيده ژرف نگه کن
نظم تو آيين ببين و شيوه شيوا
شعر نشايدش خواندن از
در
معني
هر چه به صورت مردفست و مقفا
از بهر يک آهو که
در
آري به کمندش
منت نتوان برد ز بازوي توانا
در
دست تو ماند به يکي زورق سيمين
کز لطمه امواج برون جسته ز دريا
در
قبضه تقدير تو گويي ملک الموت
ايدون ز پي مرگ دو گيتي است مهيا
تا تنگ شود زاويه از بعد مسافت
در
زاويه تنگ کند خصم تو مأوا
گسترد بهار
در
زمين ديبا
چون چهر نگار شد چمه زيبا
اين تعبيه کرده نافه
در
دامن
آن عاريه کرده گوهر از دريا
صفحه قبل
1
...
2183
2184
2185
2186
2187
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن