نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
کردي سياه زلف دوتا را که
در
غمت
مويم سفيد سازي و پشتم دوتا کني
تا کي
در
انتظار قيامت توان نشست
برخيز تا هزار قيامت به پا کني
در
شهر اگر تو شاهد شيرين گذر کني
شهري به يک مشاهده زير و زبر کني
آگه شوي ز خاک رياضت کشان عشق
گر
در
بلاي هجر شبي را سحر کني
جان
در
بهاي بوسه شيرين توان گرفت
گيرم درين معامله قدري ضرر کني
جم دستگاه فتحعلي شاه تاجدار
بايد که سجده بر
در
او هر سحر کني
عقده هايي که بدان طره پرچين زده اي
کاش بگشايي و
در
سنبل رعنا فکني
چون به هم برفکني طره مشک افشان را
آتشي
در
جگر عنبر سارا فکني
وقتي ار سايه بالاي تو بر خاک افتد
خاک را
در
طلب عالم بالا فکني
گر چشم سياهش را از چشم صفا بيني
آهوي خطايي را
در
عين خطا بيني
اطوار تطاول را
در
طره او يابي
زنجير محبت را بر گردن ما بيني
بر طره او بگذر تا مشک ختن يابي
در
چهره او بنگر تا نور خدا بيني
در
راه طلب بنشين چندان که خطر يابي
از کوي وفا بگذر چندان که جفا بيني
آن حور بهشتي رو گر حلقه کند گيسو
مرغان بهشتي را
در
دام بلا بيني
با سر زلف پراکنده بيا
در
مجمع
تا بدانند که سرمايه سوداي مني
غمت کشيده به خون کافر و مسلمان را
تو جور پيشه ندانم که
در
چه آييني
شمايل تو به حدي رسيد
در
خوبي
که قابل نظر شاه ناصرالديني
در
مي خانه برو باده ديرينه بنوش
لب دريا بنشين دامن سجده بشوي
همه تدبير من اين است که ديوانه شوم
کودکان
در
پيم افتند به صد هايا هوي
دستگيرت نشود حلقه مشکين رسنش
تا نگون سار
در
آن چاه زنخدان نشوي
دانه اشک بده درگران مايه بگير
غوطه
در
بحر بزن گوهر گم گشته بجوي
به غير سينه صد چاک خويش
در
صف محشر
شهيد عشق نخواهد نه شاهدي، نه گواهي
اي سر زلف تو سر رشته هر سودايي
خاري از سوزن سوداي تو
در
هر پايي
شورش عشاق
در
عهد لب شيرين لبت
اي خوشا عهدي که شورش عشق و شيرينش تويي
مي برم رشک نظربازي که از بخت بلند
در
ميان سرو قدان سرو سيمينش تويي
زندگي بهر فروغي
در
محبت مشکل است
تا به جرم مهرباني بر سر کينش تويي
مدعا
در
دل من هيچ نماند از دهنت
بس که دشنام شنيدم به مکافات دعا
دست خالي نتوان رفت به خاک
در
دوست
قدمي همرهم اي چشم گهربار بيا
شرف کعبه اسلام ملک ناصردين
آن که جان آمده
در
حضرتش از بهر فدا
بگشاي گوش هوش و بيا
در
سراي ما
بشنو کلام خسرو کشورگشاي ما
در
ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند
از ناله شبانه و از هاي هاي ما
در
زندگي گذر نکني سوي ما وليک
رحمي به دل بياور بعد از فناي ما
آن قدر به چنگ باز و تيهو آمد
کز کثرت قتلشان
در
آزار شدم »
گر وصل تو بار دگرم دست دهد
در
هر دو جهان بس است منظور مرا»
گر قرين
در
آسمان جويند مه را
مي توان هم بر زمين جستن قرينت
همچو طاووس چو سرمست خرامي
در
باغ
توتياي مژه را خاک زمين بايد کرد
طاقت و صبرم نمانده ست دگر هيچ
در
شب هجرم چه قدر حوصله باشد»
دوست نشايد ز دوست
در
گله باشد
مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
راهرو عشق بايد از پي مقصود
در
قدمش صد هزار آبله باشد
تند مران اي دليل ره که مبادا
خسته دلي
در
قفاي قافله باشد
موي تو زد حلقه بر ميانت و نگذاشت
يک سر مو
در
ميانه فاصله باشد
تا ز شاه اين پنج بيت الحق شنيدم
طبع من مستغني از
در
ثمين شد
تا عجايبها کند ظاهر ز باطن
در
نظر گاهي چنان گاهي چنين شد
تا قدم زد
در
جهان آفرينش
آفرين بر جانش از جان آفرين شد
در
شب معراج ذات عرش سيرش
با احد بود و به احمد هم نشين شد
« دل من مايل آن لعبت فرخار بود
جان من
در
ره آن شوخ دل آزار بود
ترسم آخر نرسد نوبت خون خواهي من
بس که
در
ره گذرش کشته بسيار بود
به که
در
پرده بپوشند رخ خوبان را
راز عشاق چرا بر سر بازار بود
سبب نقطه ايجاد ملک ناصر دين
که مدار فلکش
در
خط پرگار بود
ملکا شعر فروغي همه
در
مدحت توست
که چنين صاحب اشعار گهربار بود
صفحه قبل
1
...
2182
2183
2184
2185
2186
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن