167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • کردي سياه زلف دوتا را که در غمت
    مويم سفيد سازي و پشتم دوتا کني
  • تا کي در انتظار قيامت توان نشست
    برخيز تا هزار قيامت به پا کني
  • در شهر اگر تو شاهد شيرين گذر کني
    شهري به يک مشاهده زير و زبر کني
  • آگه شوي ز خاک رياضت کشان عشق
    گر در بلاي هجر شبي را سحر کني
  • جان در بهاي بوسه شيرين توان گرفت
    گيرم درين معامله قدري ضرر کني
  • جم دستگاه فتحعلي شاه تاجدار
    بايد که سجده بر در او هر سحر کني
  • عقده هايي که بدان طره پرچين زده اي
    کاش بگشايي و در سنبل رعنا فکني
  • چون به هم برفکني طره مشک افشان را
    آتشي در جگر عنبر سارا فکني
  • وقتي ار سايه بالاي تو بر خاک افتد
    خاک را در طلب عالم بالا فکني
  • گر چشم سياهش را از چشم صفا بيني
    آهوي خطايي را در عين خطا بيني
  • اطوار تطاول را در طره او يابي
    زنجير محبت را بر گردن ما بيني
  • بر طره او بگذر تا مشک ختن يابي
    در چهره او بنگر تا نور خدا بيني
  • در راه طلب بنشين چندان که خطر يابي
    از کوي وفا بگذر چندان که جفا بيني
  • آن حور بهشتي رو گر حلقه کند گيسو
    مرغان بهشتي را در دام بلا بيني
  • با سر زلف پراکنده بيا در مجمع
    تا بدانند که سرمايه سوداي مني
  • غمت کشيده به خون کافر و مسلمان را
    تو جور پيشه ندانم که در چه آييني
  • شمايل تو به حدي رسيد در خوبي
    که قابل نظر شاه ناصرالديني
  • در مي خانه برو باده ديرينه بنوش
    لب دريا بنشين دامن سجده بشوي
  • همه تدبير من اين است که ديوانه شوم
    کودکان در پيم افتند به صد هايا هوي
  • دستگيرت نشود حلقه مشکين رسنش
    تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوي
  • دانه اشک بده درگران مايه بگير
    غوطه در بحر بزن گوهر گم گشته بجوي
  • به غير سينه صد چاک خويش در صف محشر
    شهيد عشق نخواهد نه شاهدي، نه گواهي
  • اي سر زلف تو سر رشته هر سودايي
    خاري از سوزن سوداي تو در هر پايي
  • شورش عشاق در عهد لب شيرين لبت
    اي خوشا عهدي که شورش عشق و شيرينش تويي
  • مي برم رشک نظربازي که از بخت بلند
    در ميان سرو قدان سرو سيمينش تويي
  • زندگي بهر فروغي در محبت مشکل است
    تا به جرم مهرباني بر سر کينش تويي
  • مدعا در دل من هيچ نماند از دهنت
    بس که دشنام شنيدم به مکافات دعا
  • دست خالي نتوان رفت به خاک در دوست
    قدمي همرهم اي چشم گهربار بيا
  • شرف کعبه اسلام ملک ناصردين
    آن که جان آمده در حضرتش از بهر فدا
  • بگشاي گوش هوش و بيا در سراي ما
    بشنو کلام خسرو کشورگشاي ما
  • در ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند
    از ناله شبانه و از هاي هاي ما
  • در زندگي گذر نکني سوي ما وليک
    رحمي به دل بياور بعد از فناي ما
  • آن قدر به چنگ باز و تيهو آمد
    کز کثرت قتلشان در آزار شدم »
  • گر وصل تو بار دگرم دست دهد
    در هر دو جهان بس است منظور مرا»
  • گر قرين در آسمان جويند مه را
    مي توان هم بر زمين جستن قرينت
  • همچو طاووس چو سرمست خرامي در باغ
    توتياي مژه را خاک زمين بايد کرد
  • طاقت و صبرم نمانده ست دگر هيچ
    در شب هجرم چه قدر حوصله باشد»
  • دوست نشايد ز دوست در گله باشد
    مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
  • راهرو عشق بايد از پي مقصود
    در قدمش صد هزار آبله باشد
  • تند مران اي دليل ره که مبادا
    خسته دلي در قفاي قافله باشد
  • موي تو زد حلقه بر ميانت و نگذاشت
    يک سر مو در ميانه فاصله باشد
  • تا ز شاه اين پنج بيت الحق شنيدم
    طبع من مستغني از در ثمين شد
  • تا عجايبها کند ظاهر ز باطن
    در نظر گاهي چنان گاهي چنين شد
  • تا قدم زد در جهان آفرينش
    آفرين بر جانش از جان آفرين شد
  • در شب معراج ذات عرش سيرش
    با احد بود و به احمد هم نشين شد
  • « دل من مايل آن لعبت فرخار بود
    جان من در ره آن شوخ دل آزار بود
  • ترسم آخر نرسد نوبت خون خواهي من
    بس که در ره گذرش کشته بسيار بود
  • به که در پرده بپوشند رخ خوبان را
    راز عشاق چرا بر سر بازار بود
  • سبب نقطه ايجاد ملک ناصر دين
    که مدار فلکش در خط پرگار بود
  • ملکا شعر فروغي همه در مدحت توست
    که چنين صاحب اشعار گهربار بود