167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان رهي معيري

  • شب ز آه آتشين، يکدم نياسايم چو شمع
    در ميان آتش سوزنده، جاي خواب نيست
  • مردم چشمم فرومانده است در درياي اشک
    مور را پاي رهائي از دل گرداب نيست
  • هر چند که در کوي تو مسکين و فقيريم
    رخشنده و بخشنده چو خورشيد منيريم
  • با عزيزان درنياميزد دل ديوانه ام
    در ميان آشنايانم، ولي بيگانه ام
  • از سبک روحي، گران آيم به طبع روزگار
    در سراي اهل ماتم، خنده مستانه ام
  • نيست در اين خاکدانم آبروي شبنمي
    گرچه بحر مردمي را، گوهر يکدانه ام
  • ز آرامم جدا، از فتنه روي دل آرامي
    سيه روزم چو شب، در حسرت صبح بناگوشي
  • خفته از مستي بدامان ترم آن لاله روي
    برق از گرمي در آغوش سحاب افتاده است
  • نيست شبنم اين که بيني در چمن، کز اشتياق
    پيش لبهايت، دهان غنچه، آب افتاده است
  • گوشه عزلت بود سر منزل عزت، رهي
    گنج گوهر بين که در کنج خراب افتاده است
  • ز شاديها گريزم در پناه نامراديها
    بجاي راحت از گردون، بلا خواهم بلا خواهم
  • برق آفت، در انتظار من است
    سبزه نو دميده را مانم
  • دست و پا ميزنم بخون جگر
    صيد در خون طپيده را مانم
  • دردا که سوخت خار و خس آشيان ما
    نگرفته خانه در چمن کوي او هنوز
  • ناگزير از ناله ام در ماتم دل، چون کنم؟
    مرهم داغ عزيزان، غير شيون نيست نيست
  • نيست در خاطر مرا انديشه از گردون، رهي
    رهرو آزاده را، پرواي رهزن نيست نيست
  • نبود گوهر يکدانه اي در اين دريا
    وگرنه چون صدف آغوش ميگشودم من
  • همچو هلال، بهر تو آغوش من تهي است
    اي کوکب اميد، در آغوش کيستي؟
  • امشب کمند زلف ترا، تاب ديگري است
    اي فتنه، در کمين دل و هوش کيستي؟
  • با کسم در زمانه الفت نيست
    که نه اهل زمانه را مانم
  • بود لرزان شعله شمعي در آغوش نسيم
    لرزش زلف سمن ساي توام آمد بياد
  • در چمن پروانه اي آمد، ولي ننشسته رفت
    با حريفان قهر بيجاي توام آمد بياد
  • پاي سروي، جويباري زاري از حد برده بود
    هايهاي گريه در پاي توام آمد بياد
  • جلوه عمر من از صبح نخستين بيش نيست
    در شکرخندي است فرجام من و فرجام صبح
  • عمر کوتاهم «رهي » در شام تنهائي گذشت
    مردم و نشنيدم از خورشيدروئي نام صبح