167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • يکي به خاک در او فشانده گوهر اشک
    يکي به رهگذر او کشيده لشکر آه
  • هواي مغبچگان آن چنان خرابم کرد
    که در سراي مغانم نمي دهند پناه
  • جانان اگر نشيند يک بار در کنارم
    يک باره مي توانم کردن ز جان کناره
  • تا به چشمان سيه سرمه درانداخته اي
    آهوان را همه خون در جگر انداخته اي
  • سرگران رفته اي از حلقه عشاق برون
    جان به کف طايفه را در خطر انداخته اي
  • سرو چمان را به ناز سوي چمن برده اي
    قامت شمشاد را در شکن آورده اي
  • نرگس مخمور را جام به کف داده اي
    غنچه خاموش را در سخن آورده اي
  • حقه ياقوت را قوت روان کرده اي
    چشمه جان بخش را در دهن آورده اي
  • قافله مشک را از ختن آرد نسيم
    تو ز خط انبار مشک در ختن آورده اي
  • تا مگر تازه شود زخم جگرسوختگان
    در گذرگاه نسيم از پي جولان شده اي
  • همه شاهان جهان حلقه به گوشند تو را
    تا غلام در شاهنشه دوران شده اي
  • پي به منزل مقصود نخواهي بردن
    تو که در باديه با مرکب لنگ آمده اي
  • در تمام عمر خوردم نيش زنبور فراق
    تا مرا نوشين لبت داد انگبين تازه اي
  • حسن تو بدريد پرده هاي وجودم
    عشق تو نگذاشت در ميانه حجابي
  • اي که به برهان عقل، منکر عشقي
    با تو چه گويم که در شمار دوابي
  • آه که در محفلت ز شرم محبت
    نيست مرا جرات سؤال و جوابي
  • فروغي از غم دوري ضرورت است صبوري
    ولي دريغ که در دل نمانده طاقت و تابي
  • دست نقاش فلک بهر تماشاي ملک
    هر شب آراسته در پرده نگار عجبي
  • تا دل من در غمت جامه جان چاک زد
    چشم اميد مرا از دو جهان دوختي
  • ما خسته نشينيم و تو در چشمه نوشي
    ما کشته زهريم و تو تنگ شکرستي
  • آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
    فرياد که سرمايه خون جگرستي
  • شوري که فکندي به سرم زان لب شيرين
    پيداست از اين چشمه که در چشم ترستي
  • شايد اگر از عشق رخت شهره شهرم
    زيرا که در آفاق به خوبي سمرستي
  • افسوس که آن سرو خرامنده فروغي
    عمري است گران مايه ولي در گذرستي
  • عشق آمده عقل از پي بيچاره گيش رفت
    وين نيست يقين تو که در عين شکستي
  • اي عشق جهان سوز درآ از در اغيار
    تا يار بداند که چه مجرب محکستي
  • نازم سرت اي شمع فروزان فروغي
    زيرا که در اين بزم الف وار يکستي
  • کسي که دامنش آلوده شرابستي
    دعاي او به در دير مستجابستي
  • فغان که پرده ز کارم فکند پنجه عشق
    هنوز چهره معشوق در حجابستي
  • به گريه گفتمش از رخ نقاب يک سو نه
    به خنده گفت که خورشيد در سحابستي
  • خوشا به حال شهيدي که در صف محشر
    به خون ناحق او ناخنت خضابستي
  • حديث قند نشايد بر دهان تو گفت
    که در ميانه اين هر دو شکر آبستي
  • دستي که دادي آخر از دست من کشيدي
    عهدي که بستي آخر در انجمن شکستي
  • بر آستان يارم برد آسمان غبارم
    بالا گرفت کارم در منتهاي پستي
  • چه خلاف سر زد از ما که در سراي بستي
    بر دشمنان نشستي، دل دوستان شکستي
  • در بندگي عشقت از دست رفت کارم
    اي خواجه زبر دست رحمي به زير دستي
  • با مدعي ز مينا مي در قدح نکردي
    تا خون من نخوردي تا جان من نخستي
  • صيد ضعيف عشقم، با پنجه توانا
    بيمار چشم يارم، در عين ناتواني
  • در دل آن ماه چه بودي اگر
    آه فروغي اثري داشتي
  • اي که هم آغوش يار حور سرشتي
    عيش ابد کن که در ميان بهشتي
  • دل ز تو غافل نگشت يک نفس اما
    هم نفسش در تمام عمر نگشتي
  • نقد غمت خريدم با صد هزار شادي
    روي مراد ديدم در عين نامرادي
  • چشمي نمي توان داشت در راه هر مسافر
    گوشي نمي توان داد بر بانگ هر منادي
  • چون راستي محال است در طبع کج کلاهان
    گيرم که باز گردد گردون ز کج نهادي
  • نه گريه داد مرا بي رخ تو تسکيني
    نه ناله کرد مرا در غم تو امدادي
  • ز ناتواني ما کي خبر تواني شد
    که در کمند قوي پنجه اي نيفتادي
  • جز با من دل شکسته در عالم
    هر عهد که بسته اي وفا کردي
  • در عهد تو هر چه من وفا کردم
    پاداش وفاي من جفا کردي
  • سالها در طلبت گوشه نشيني کردم
    تا گذاري به سر گوشه نشينان کردي
  • تا فروغي نظري در رخ زيباي تو کرد
    فارغش از مه و خورشيد درخشان کردي