167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در ضمير منير دل مهريم
    بر سپهر وجود جان ماهيم
  • در مجمع انبيا حريفيم
    سر حلقه جمله اوليائيم
  • ما خودبينيم و خودنمائيم
    در آينه خود به خود نمائيم
  • مستيم و خراب در خرابات
    رندانه سرود مي سرائيم
  • عشق است که مبتلاي اوئيم
    در هر حالي براي اوئيم
  • مستيم و حريف مي فروشيم
    خاک در آن سراي اوئيم
  • در بحر محيط غرقه گشتيم
    مائيم که آشناي اوئيم
  • با سيد خويشتن حريفيم
    در خدمت بندگي اوئيم
  • در عالم معني عين عشقن
    هر چند که صورتا جداين
  • مطرب سخنم چو خوش بخواند
    در پاش سران همه سرآين
  • شاهان جهان به دولت عشق
    در مجلس سيدم گداين
  • هر چه در کاينات مي خوانند
    بندگانند و پادشا انسان
  • حريف مجلس رندان عشقم
    که باشد آب حيوان در سبوشان
  • آشنائي ترک بيگانه بگو
    در وصالي هجر و مهجوري بمان
  • بر در مي فروش اي رندان
    عاشقانه توان خفتن
  • از خلوت صومعه برون آي
    در گوشه ميکده مقر کن
  • مستانه درآي در خرابات
    ياران حريف را خبر کن
  • خواهي را خداي را ببيني
    در چهره سيدم نظر کن
  • هستي بگذار عارفانه
    در عالم نيستي سفر کن
  • خانه دل خلوت خالي اوست
    جاودان در جنت المأوا نشين
  • در خرابات عشق مستانه
    شاد برخيز و بي غمي بنشين
  • در خرابات نعمت الله را
    گر بيابي بگوش خوش بنشين
  • رند سرمستيم در کوي مغان
    زاهد رعنا حريف ما نبو
  • در وجود خويشتن سيري بکن
    حضرت يکتاي بي همتا بجو
  • در خرابات مغان رندانه رو
    ساقي سرمست ما آنجا بجو
  • نقطه اي در دايره پنهان شده
    آشکارا گفتمت پيدا بجو
  • شرح اسماي الهي خوش بخوان
    معنيش در دفتر اشيا بجو
  • در وجود خويشتن سيري بکن
    حضرت يکتاي بي همتا بجو
  • در چنين آئينه گيتي نما
    سيد و بنده نشسته روبرو
  • در وجود خويشتن سيري بکن
    حضرت يکتاي بي همتا بجو
  • در خرابات مغان رندانه رو
    سيد سرمست ما آنجا بجو
  • در خرابات مغان رندانه رو
    مجلسي جز مجلس رندان مجو
  • خواهي که تو پادشاه باشي
    در حضرت پادشا گدا شو
  • آينه داريم دايم در نظر
    سيد و بنده نشسته روبرو
  • در همه بارگاه محمودي
    يک ايازي چو نعمت الله کو
  • در همه کاينات گرديديم
    پاکبازي چو نعمت الله کو
  • اي شاه تو قرص آفتابي
    ما خاک محقريم در راه
  • در همه آينه جمال نمود
    غير او نديده ام والله
  • در خرابات جهان مست خراب
    عاشقانه مجلسي انگيخته
  • سيدم زلف سيادت برفشاند
    عالمي را دل در او آويخته
  • عقل در کوي او سرگشته
    چون گدائي است دربدر گشته
  • در کنج دل خرابه ما
    گنجي ز محبتش نهاده
  • ما گمشدگان کوي عشقيم
    راهي بنما صواب در ده
  • شادي روان نعمت الله
    دهدار مرا شراب در ده
  • در نظر اهل نظر کاينات
    نقش خيال است مصور شده
  • باطن بنگر که پادشاه است
    در ظاهر اگر گدا نموده
  • در بحر محيط غرقه گشتيم
    ماهيت ما به ما نموده
  • در آينه وجود سيد
    عالم همه مو به مو نموده
  • ديده در آينه نگاهي کرد
    جان و جانانه روبرو ديده
  • فتاده آتشي در ني دگربار
    مگر از سيدم حرفي شنيده
  • گر ميل کنار يار داري
    جان است بيار در ميانه
  • مطرب بنواز قول سيد
    در نغمه ساز عاشقانه
  • در خرابات همچو سيد ما
    رند مست خراب باشد نه
  • در خرابات همدم جامم
    هيچ همدم چو جام دارم نه
  • بجز از تخم دوستي تخمي
    در زمين دلم بکارم نه
  • صورتش در آينه بنموده روي
    گشته زان معني مصور آينه
  • معنيي در آينه بنموده رو
    صورتا گشته مصور آينه
  • در عين فنا بقا توان يافت
    ناگشته فنا بقا نيابي
  • بيگانه مشو که در خرابات
    رندي چو من آشنا نيابي
  • جز بر در بارگاه وحدت
    اي يار مجو مرا نيابي
  • ساقي خوشي چو نعمت الله
    در ميکده حاليا نيابي
  • هر رخت که بود در خزينه
    بر درگه خويشتن نهادي
  • تو که در خواب غفلتي دايم
    چه شناسي حضور بيداري
  • زنده جاودان تواني بود
    گر تو در پاي عاشقانه ميري
  • در ميخانه را خمار بگشود
    صلا اي مي خوران لاابالي
  • افتاده خراب در خرابات
    فارغ ز وساوس خيالي
  • در ميکده رو شراب درکش
    زان جام مروق زلالي
  • عاشقانه در خرابات مغان
    باز با مستان نشستم يللي
  • در خرابات جهان مست خراب
    سيد مجموع رندانم بلي
  • در عشق تو صادقيم جانا
    صدق دل عاشقان تو داني
  • در محيطي که نيست پايانش
    جان ما آشناست تا داني
  • آفتابي و سايه عالم
    مر ترا در قفاست تا داني
  • نازنينان سرو بالايان
    در چمن مي چمند تا داني
  • بندگان جناب سيد ما
    در حرم محرمند تا داني
  • در رفيقي سيد عالم
    حيف باشد اگر تو وا ماني
  • بي خبر از يوسف مصري چرا
    در خيال مژده پيراهني
  • هر زماني به راهکي گروي
    گوئيا پيش نفس در گروي
  • سلطان وجود روي بنمود
    در صورت مردم سپاهي
  • دوش در خواب ديده ام شاهي
    آفتابي به صورت ماهي
  • در سراي دلم نشسته به تخت
    پادشاه خوشي و خرگاهي
  • همه ارواح پاکان در رکابش
    به شوکت پادشاهي با سپاهي
  • در خدمت سيد خرابات
    جاهي دارم چگونه جاهي
  • گفتم به عبارتي در آرم
    وصف رخ او به استعارت
  • که شنيده ولي سرمستي
    همچو او در ولايتي نبود
  • بر در حضرتت ملازم وار
    جمله خلق شاه تا بنده
  • عالمي از وجود موجودند
    کس نگويد وجود خود در چيست
  • در ولايت ولي والي اوست
    بر همه کاينات سلطان است
  • بر در کبرياي حضرت او
    شاه عالم پناه دربان است
  • گاه باشد مجاور کعبه
    گاه سرمست در مغان گردد
  • در راه خدا بسي دويديم
    تا باز به حضرتش رسيديم
  • در هر برجي چو شاهبازي
    پرواز کنان روان پريديم
  • در گلشن عشق طوف کرديم
    چون سرو بهر چمن چميديم
  • در آينه وجود اعيان
    جز نور جمال او نديديم
  • مستيم و مدام همدم جام
    در ذوق هميشه بر مزيديم
  • عاشق و مست لاابالي وار
    در پي دوست دربدر گشتيم
  • پا نهاديم بر سر کونين
    در همه حال معتبر گشتيم
  • بينوايانيم در ملک عدم
    وز نواي بينوايي محتشم
  • گفتيم نبوت و ولايت
    در ظاهر و باطن اند همدم
  • در ديده ما ترا مقام است
    بنشين جاويد، خير مقدم
  • عقل در کارخانه قدرت
    نيک حيران شده است و سرگردان