نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
در
عشق هر آن دعا که کردم
يک جا همه مستجاب ديدم
ديشب به خواب شيرين نوشين لبش مکيدم
در
عمر خود همين بود خواب خوشي که ديدم
در
خون طپيد جسمم تا دامنش گرفتم
بر لب رسيد جانم تا خدمتش رسيدم
خياط حسن تا دوخت بر قامتش قبايي
من نيز
در
محبت پيراهني دريدم
در
ظلمت خط تو دنبال آب حيوان
شوقم زياده مي شود چندان که مي دويدم
بعد از هزار خواري
در
باغ او فروغي
شيرين بري نخوردم، رنگين گلي نچيدم
چندي به هوس بر
در
هر خانه نشستم
عمري به طلب بر سر هر کوچه دويدم
کي بود که جان
در
ره محبوب ندادم
کي بود که رنج از پي مطلوب نديدم
در
خانه دل جز تو کسي را ننشاندم
از خيل بتان جز تو کسي را نگزيدم
حاصلم هيچ نگرديد به غير از افسوس
آن چه
در
مزرع دل تخم امل پاشيدم
گر تو
در
سينه سيمين دل سنگين داري
من هم از دولت عشقت تن رويين دارم
دوزخي باشم اگر سايه طوبي طلبم
من که
در
روضه دل تازه نهالي دارم
تا جوابي نرسد پا نکشم از
در
دوست
راستي بين که عجب روي سؤالي دارم
فروغي آن مه تابان چنان طلوعم داد
که آفتاب صفت
در
زمانه مشتهرم
خدايگان سخن سنج ناصرالدين شاه
که
در
مدايح ذاتش محيط پرگهرم
دست من دامن ساقي زدم از بخت جوان
تا نگويند که
در
باده کشي بي پيرم
ز فرق تا قدم از سوز عشق ناله شدم
ولي نبود
در
آن دل مجال تاثيرم
شراب داد وليکن نخفت
در
بزمم
خراب ساخت وليکن نکرد تعميرم
مگر که خواجه فروغي ز بنده
در
گذرد
و گر نه صاحب چندين هزار تقصيرم
در
گلستاني که گيرد دست هر پيري جواني
اي جوان سرو بالا دستگيري کن که پيرم
در
حسرت زلف تو شبي نيست
کز گريه سحر نکرده باشم
خاکي نه که
در
غمش فروغي
زآب مژه تر نکرده باشم
دوش از
در
مي خانه کشيدند به دوشم
تا روز جزا مست ز کيفيت دوشم
هم خاک
در
پير مغان سرمه چشمم
هم زلف کج مغبچگان حلقه گوشم
در
دايره عشق تو تا پاي نهادم
گاهي به خراش دل و گاهي به خروشم
فارغ نشوم زين شب تاريک فروغي
تا
در
پي آن ماه فروزنده نکوشم
به خواب خوش نرود چشم من از خوشحالي
اگر تو مست بيفتي شبي
در
آغوشم
در
پرده محبت جبريل ره ندارد
پيغام او رسيده ست بي منت سروشم
روي تو
در
آيينه جان عکس بينداخت
تا تخته تن پاک بگشت از همه رنگم
از زلف پريشانش
در
هم شده ايامم
کز صف زده مژگانش وارون شده اقبالم
تا سر سوداييم از تيغ او
در
پا نيفتد
غالبا صورت نبندد هيچ سوداي محالم
مشغول رخ ساقي، سرگرم خط جامم
در
حلقه ميخواران، نيک است سرانجامم
او گر به حسن
در
همه گيتي مسلم است
من هم به خيل سوختگان آتشين دمم
در
من ببين جمال خود اي آفتاب چهر
کز صيقل خيال تو آيينه جمم
تا ساغر من پر از شراب است
از شر زمانه
در
امانم
در
مرهم زخم خود چه کوشم
کاين تير گذشت از استخوانم
مرغ کهنم
در
اين چمن ليک
بر شاخ تو تازه آشيانم
اگر چه قابل بزم حضورت نيستم اما
شبي را مي تواني روز کردن
در
شبستانم
در
عالم پيري سر و کارم به جواني است
پيرانه سر آمد به سرم بخت جوانم
گفتم که بجويم ز دهان تو نشاني
گم گشت
در
اين نقطه موهوم نشانم
با تو دلم را سر آميزش است
وز همه
در
غين نفور اي صنم
دامن خيمه سفر از
در
دوست مي کنم
خون جگر بديده ام پاره دل به دامنم
بيرون چگونه مي رود از کين مهوشان
مهري که همچو روح فرورفته
در
تنم
من امروز
در
عالم عشق شاهم
سپاه بلا از يسار و يمينم
تو
در
خنده شيرين دور زماني
من از گريه فرهاد روي زمينم
تو
در
حسن ليلاي خرگه نشيني
من از عشق مجنون صحرانشينم
زان پرده مي گشايد دلبند نازنينم
تا
در
نظر نيايد زيبا نگار چينم
اي خسرو ملاحت
در
من نظر مپوشان
زيرا که خرمنت را درويش خوشه چينم
هر چند آستينت
در
دست من نيفتاد
ليکن بر آستانت فرسوده شد جبينم
قابل کنج قفس آخر نگرديدم دريغا
من که
در
باغ جنان هم شه پر روح الامينم
صفحه قبل
1
...
2177
2178
2179
2180
2181
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن