167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • تا آگهيت بخشند از مساله معني
    در کارگه صورت عاشق شو و حيران باش
  • گر روز فروغي را تاريک نمي خواهي
    در خانه تاريکش خورشيد درخشان باش
  • ستاره تا که بود بر ستاره فرمان ده
    زمانه تا که بود در زمانه سلطان باش
  • گر کاسته رنجي يک خمکده صهبا نوش
    ور در طلب گنجي يک مرتبه ويران باش
  • اکسير قناعت را سرمايه دستت کن
    در عالم درويشي افسرزن و سلطان باش
  • شمشاد فروغي را در شهر تماشا کن
    آسوده ز بستان شو فارغ ز گلستان باش
  • دلا مقيد آن گيسوان پرچين باش
    در اين دو سلسله خاقان چين و ماچين باش
  • اي خواجه برو بنده آن زهره جبين باش
    در بندگي خاک درش صدر نشين باش
  • يک چند به گرد حرم و کعبه دويدي
    يک چند مقيم در مي خانه چين باش
  • خواهي که شوي خازن اسرار امانت
    جبريل صفت در همه احوال امين باش
  • هر جا که درآيند ملوک از در حشمت
    مشغول تماشاي ملک ناصردين باش
  • گر شبي در خانه جانانه مهمانت کنند
    گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
  • يا به چشم آرزو سير رخ صياد کن
    يا به صحراي طلب در جستجوي دانه باش
  • خسروا شعر فروغي همه در مدحت تست
    جاودان باد به طومار جهان اشعارش
  • من جعد عنبرين نشنيدم که در کشد
    خورشيد را به سايه چتر معنبرش
  • يکي گذشته به صد نامرادي از در او
    يکي کشيده به بر، بر مراد خويشتنش
  • خوشا دلي که تو باشي نگار پرده نشينش
    به زير پرده بري در نگارخانه چينش
  • چه صيدها که نشد کشته در کمينگاهش
    چه تيغ ها که نزد پنجه نگارينش
  • چه جامه ها که نپوشيد قد دلکش او
    که در کنار کشد شاه ناصرالدينش
  • فروغي از لب نوشين او مگر دم زد
    که شهره در همه شهر است شعر شيرينش
  • تا دهان او لبالب شد ز نوش
    غنچه را در پوست خون آمد به جوش
  • با غمش تا طاقتي داري بساز
    در پي اش تا ممکنت باشد بکوش
  • ما و گل زاري که از نيرنگ عشق
    گل بود خاموش و بلبل در خروش
  • دوش در خوابش فروغي ديده ايم
    تا قيامت سرخوشيم از خواب دوش
  • از هر چه بجز حکايت عشق
    ما پنبه نهاده ايم در گوش
  • زلف و خط و خال او فروغي
    در ماتم عاشقان سيه پوش
  • اسير گشته دلم رد چه زنخداني
    که يوسف دل جمعي فتاده در چاهش
  • کسي که دوش بدان در به خاکساري رفت
    کنون بيا به تماشاي حشمت و جاهش
  • نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم
    که يوسف دلم افتاده در ميانه چاهش
  • سزد که بر سر آتش بيفکنيم دلي را
    که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش
  • ميان معرکه تا کي دلم ربوده به افسون
    که مار بوالعجبي خفته در ميان کلاهش
  • کاش در پرده شب و روز بپوشي رويت
    تا ننازد فلک سفله به خورشيد و مهش
  • در پا مريز حلقه زلف بلند خويش
    ترسم خدا نکرده شوي پاي بند خويش
  • يا از شکنج طره کمندي به ره منه
    يا رحمتي به آهوي سر در کمند خويش
  • با ناله در غم تو ز بس خو گرفته ام
    آسوده ام به ناله ناسودمند خويش
  • در راه عشق من نگذشتم ز کام خويش
    گامي ميسرم نشد از اهتمام خويش
  • گر در محبت تو بريزند خون من
    خود روز رستخيز شوم عذرخواه خويش
  • روزي اگر در آينه افتد نگاه تو
    مفتون شوي ز فتنه چشم سياه خويش
  • درمانده ام به عالم عشقش ز بي کسي
    آه ار نگيردم غم او در تباه خويش
  • فارغ نشد فروغي از آن شمع خانه سوز
    تا آتشي ز ناله نزد در سراي خويش
  • داني چرا نشسته به خاکستر آفتاب
    تا بنگري در آينه روي نکوي خويش
  • بوسيدن گلوي تو بر من حرام باد
    گر در محبت تو نبرم گلوي خويش
  • امشب فروغي آن مه بيدار بخت را
    در خواب کردم از لب افسانه گوي خويش
  • گوشه ابروي معشوقت نيايد در نظر
    تا نريزد خونت از شمشير خون افشان عشق
  • در دير مغان باده ننوشم به چه دانش
    وز مغبچگان ديده بپوشم به چه ادراک
  • شوق تو در هم شکست پنجه شاهين صبر
    عشق تو لشکر کشيد بر سر سلطان دل
  • در طلب چشم تو دور به آخر رسيد
    آه که آن هم نشد حاصل دوران دل
  • رشته عقلم گسيخت بر سر سوداي عشق
    گوهر اشکم بريخت بر در دکان دل
  • پرده تن را به دست شوق دريديم
    تا نشود در ميان ما و تو حايل
  • دم نتوان زد به مجلسي که در آن جا
    مهر خموشي زدند بر لب قايل