نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
تعيين دل مکن بر خوبان سنگ دل
زيرا که
در
شکستن دلها معينند
ماهي نديده ام چو تو
در
چارسوي حسن
خودراي و خودنما، خودآراي خودپسند
يارب چه صورتي تو که
در
کارگاه چشم
مردم همي خيال تو تصوير مي کنند
در
صيدگاه عشق همه زخم کاري است
اول ترحمي که به نخجير مي کنند
ملکي که
در
تصرف شاهان نيامده
ترکان به يک مشاهده تسخير مي کنند
گر خون محبان خوري از تاب محبت
پاداش عمل
در
همه باب از تو نخواهند
مردم ز سيه چشم تو
در
ميکده عشق
مستند به حدي که شراب از تو نخواهند
گرد بيداري نمي گردد کسي
در
روزگار
کز خمارين چشم او داروي خوابش مي دهند
کي جهان سوختي از عشق جهان سوز اگر
در
جهان جلوه آن حسن جهان گير نبود
نازم آن شست کمان کش که به جز پيکانش
خواهشي
در
دل خون گشته نخجير نبود
حلقه دام نجات است خم طره دوست
واي بر حالت مرغي که
در
اين دام نبود
منت پيک صبا را نکشيدم
در
عشق
که ميان من او حاجت پيغام نبود
فتنه
در
شهر ز هر گوشه نمي شد پيدا
چشم فتان تو گر فتنه ايام نبود
گر نبودي کوه اندوه محبت
در
ميان
لقمه اي هرگز بقدر اشتهاي من نبود
داني از بهر چه کامم را دهان او نداد
انتها
در
خواهش بي منتهاي من نبود
از دعا آخر فروغي حاصلم شد مدعا
تا نپنداري اجابت
در
دعاي من نبود
تا به درها نروي هر سحري کي داني
که دري غير
در
ميکده بگشاده نبود
واقف از داغ دل لاله نخواهد بودن
هر نهادي که
در
آن داغ تو بنهاده نبود
آشناي حرمي بوده ام از جذبه عشق
که
در
آنجا گذر محرم و بيگانه نبود
با وجود غزل شاه فروغي چه کند
زان که
در
طبع گدا گوهر يک دانه نبود
داني قيامت از چه ندارد سر قيام
در
انتظار قامت رعناي او بود
زان شکستم به هم آيينه خودبيني را
که نگاهم همه
در
آينه روي تو بود
پيش صاحب نظران صورت بر ديوار است
آن که
در
صورت زيباي تو حيران نشود
تاکسي ذره صفت پاک نگردد
در
عشق
قابل تربيت مهر درخشان نشود
مهجورم از وصال تو
در
عين اتصال
محروم آن که محرم اسرار مي شود
هر تن که سر نداد فروغي به پاي دوست
در
کيش اهل عشق گنهکار مي شود
ناصرالدين شاه غازي آن که
در
ميدان جنگ
نطق گوهربار او خجلت به مرجان مي دهد
عکس رخسار تو
در
چشم من افتاد آري
شمع افروخته را رو به شبستان بايد
ترسم ندهي راهم
در
صحن گلستانت
تا تازه بهارت را آسيب خزان آيد
اندوه نمي ماند
در
عشق فروغي را
هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آيد
از سر ريختن خون فروغي مگذر
چون به ميدان تو
در
عين رضا مي آيد
در
ره عشق پي ناله دل بايد رفت
زان که رهرو به صداي جرسي مي آيد
تو ستم پيشه برآني که بستاني همه عمر
من
در
انديشه که فريادرسي مي آيد
در
گذرگاه تو اي چشم و چراغ همه شهر
دل شهري ز پي ملتمسي مي آيد
گر بدين پسته خندان گذري
در
شکرستان
پس از اين طوطي خوش لهجه، شکر هيچ نخايد
شادباش ار دهدت وعده ديدار به محشر
در
سر وعده اگر وعده ديگر ننمايد
ناصردين شه منصور که
در
معرکه، تيغش
جان دشمن بستاند، سر اعداد بربايد
تا سر زلف تو
در
دست من است
مشک چين را به خطا خواهم ديد
رهروي کو که درين باديه از ره نفتاد
پيروي کو که درين معرکه
در
خون نتپيد
وقتي آسوده ز آمد شد انديشه شديم
که
در
خانه ببستيم و شکستيم کليد
از تابش رخسار تو يک شهر بر آذر
وز نرگس بيمار تو يک قوم
در
آزار
شعر از علو طبع فروغي است سربلند
شاعر ز سجده
در
شه باد سرفراز
کاش برگردي از اين راه که ارباب اميد
در
گذرگاه تو حسرت نگرانند هنوز
گر زليخا نيستي پيراهن يوسف مدر
ور نه
در
بازارها رسواي خاص و عام باش
هيچ غافل از دعاي آن شه خوبان مشو
وز دهانش
در
عوض آماده دشنام باش
گر فروغي فخر خواهي بر همايون آفتاب
در
همايون ظل ظل الله نيک انجام باش
ناصرالدين شاه فرمانده که
در
هر دفتري
مدح او را ثبت کن شايسته انعام باش
در
ميکده خدمت کن بي معرکه سلطان باش
فرمان بر ساقي شو، فرمانده دوران باش
در
حلقه مي خواران بي کار نبايد شد
يا خواجه فرمانده يا بنده فرمان باش
خواهي که فلک گردد گرد خم چوگانت
در
عرصه ميدانش گوي خم چوگان باش
صفحه قبل
1
...
2174
2175
2176
2177
2178
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن