167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • ساقي چشم تواش باده به پيمانه نکرد
    هر که بشکست در اين ميکده پيماني چند
  • راه در حلقه پيمانه کشانت ندهند
    تا سرت را ننهي بر سر پيماني چند
  • پاي مجنون به در خيمه ليلي نرسد
    تا به سر طي نکند راه بياباني چند
  • قصه يوسف افتاده به چه داني چيست
    گر فتد راه تو در چاه زنخداني چند
  • تا در آيينه تماشاي جمالت نکني
    کي شوي با خبر از حالت حيراني چند
  • بر سر زلف تو ديوانه دلم تنها نيست
    که در اين سلسله جمعند پريشاني چند
  • ترسم از چشم مسلمان کش کافرکيشت
    بر در شاه فروغي کشد افغاني چند
  • يک قوم قدم از سر سجاده کشيدند
    يک جمع سراغ از در خمار گرفتند
  • شيرين دهني بوسه به من داد در اين عيد
    کز شکر او قند به خروار گرفتند
  • در پاي سرير ملک مملکت آرا
    بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند
  • خدام در دولت داراي گهربخش
    بر سر طبق درهم و دينار گرفتند
  • در وصف دهانش همه را ناطقه لال است
    اينجاست که تقرير زبان هيچ ندادند
  • از بوالهوسان مساله عشق مپرسيد
    زيرا که در اين مرحله جان هيچ ندادند
  • در مردن آن شمع برافروخته ما را
    الا نفس شعله فشان هيچ ندادند
  • فرياد که ترکان ستم پيشه فروغي
    در کشتن عشاق امان هيچ ندادند
  • خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
    فرياد که کشتندم و در خاک نکردند
  • قومي به وصالش نتوانند رسيدن
    کز تير دعا رخنه در افلاک نکردند
  • فرداي قيامت به چه رو سر زند از خاک
    خلقي که در آن حلقه فتراک نکردند
  • اي خوش آنان که قدم در ره ميخانه زدند
    بوسه دادند لب شاهد و پيمانه زدند
  • هيچ کس در حرمش راه ندارد کانجا
    دست محرومي بر محرم و بيگانه زدند
  • بر زلف تو بايد که ره شانه ببندند
    يا مشک فروشان در کاشانه ببندند
  • عيشي به از اين نيست که از روي تو عشاق
    برقع بگشايند و در خانه ببندند
  • کيفيت چشم تو کفاف همه را کرد
    گو باده فروشان در ميخانه ببندند
  • يک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
    يک زمره به حسرت سر انگشت گزيدند
  • جمعي به در پير خرابات خرابند
    قومي به بر شيخ مناجات مريدند
  • فرياد که در رهگذر آدم خاکي
    بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند
  • ناله هم در شکن دام تو نتوان که مباد
    خط آزادي مرغان گرفتار آرند
  • خون بها را نبرد نام فروغي در حشر
    اگرش بر دم تيغ تو دگر بار آرند
  • گر تو زيبا صنم از کعبه درآيي در دير
    کافران بهر نثارت بت سيمين آرند
  • دردمندان همه در بستر حسرت مردند
    به اميدي که تو را بر سر بالين آرند
  • مردم به دور نرگس مستش فروغيا
    در عين حيرتم که چرا بنگ مي خورند
  • بر سر خاک شهيدان قدمي نه که مباد
    دامن پاک تو در دامن محشر گيرند
  • خاک صاحب نظران را شود از دولت عشق
    گر زماني سر سيمين تو در بر گيرند
  • آخر از خصمي آن شوخ فروغي ترسم
    دادخواهان به تظلم در داور گيرند
  • تو در حجاب رفته به چندين هزار ناز
    من منتظر که دامن خرگاه مي کشند
  • اين است اگر صعوبت عشق تو، رهروان
    در اولين قدم، قدم از راه مي کشند
  • خبر نمي شوي از سوز ما مگر وقتي
    که آه سوختگان در دل تو جا بکند
  • فروغي از پي آن نازنين غزال برو
    که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
  • شب در ايواني که از جاهش حکايت کرده اند
    صبح کيوان فلک تعظيم آن ايوان کند
  • کو جوادي همچو او کاندر حق بيچارگان
    هر چه مقدورش بود در عالم امکان کند
  • در دست هر کسي نفتد آستين بخت
    الا سري که سجده آن آستان کند
  • گر بدان درگاه عالي گام من خواهد رسيد
    سيرگاهش را فلک در زير گام من کند
  • چشم بيمار تو را نازم که با صاحب دلان
    دعوي زورآوري در ناتواني مي کند
  • من غلام آن نظربازم که با منظور خود
    شرح حال خويش را در بي زباني ميکند
  • عافيت خواهي زمين بوس در مي خانه باش
    زان که مي دفع بلاي آسماني مي کند
  • راهروان صفا از همه دل واقفند
    کارکنان خدا در همه جا محرمند
  • خاطر آزادگان بند کم و بيش نيست
    مردم کوته نظر در غم بيش و کمند
  • آيت پيغمبري داده بتان را خدا
    زان که همه در جمال يوسف عيسي دمند
  • قتل فروغي خوش است زان که همه مهوشان
    در سر اين ماجرا کارنماي همند
  • به طاق آن خم ابرو شکستگي مرساد
    که در پناهش پيوسته بي پناهانند