167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • زان مردمک چشمم بي اشک نيارامد
    کارام نمي باشد در مردم دريائي
  • اگر زر مي زني در ملک معني
    به از مستي نيابي کيميائي
  • لعل در پوش گهر پاش ترا لؤلؤي تر
    چه کند کز بن دندان نکند لالائي
  • همه شب منتظر خيل خيال تو بود
    مردم ديده من در حرم بينائي
  • گر نپرسي خبر از حال دلم معذوري
    که سخن را نبود در دهنت گنجائي
  • گفتا بدلربائي ما را چگونه ديدي
    گفتم چو خرمني گل در بزم دلربائي
  • گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بيند
    گفتم حديث مستان سري بود خدائي
  • دل خواجو همه در زلف بتان آويزد
    زانکه ديوانه شد از سلسله گيسوئي
  • بر روي نکو اين همه آشفته نگردند
    سريست در اوصاف تو بيرون ز نکوئي
  • در نامه اگر شرح دهم قصه شوقت
    کلکم دو زباني کند و نامه دو روئي
  • در خاک سر کوي تو گمشد دل خواجو
    فرياد گر آن گمشده را باز نجوئي
  • مبتلائي در بلا فرسوده ئي
    بي قريني بي قرار افتاده ئي
  • نيمه مستي بي حريفان مانده ئي
    مي پرستي در خمار افتاده ئي
  • همچو خواجو پاي در گل مانده ئي
    بر سر پل مانده بار افتاده ئي
  • دلهاي شيخ و شاب بخون در فکنده ئي
    جانهاي خاص و عام بر آتش نهاده ئي
  • در شبستان عبير افشان زلف
    شمع کافوري ز رخ بر کرده ئي
  • روز را در سايه شب برده ئي
    شام را پيرايه خورد کرده ئي
  • لعل در پاش زمرد پوش را
    پرده دار عقد گوهر کرده ئي
  • بر کفم نه گر چه خون جان ماست
    آنکه در نصفي و ساغر کرده ئي
  • مهر ورزانرا تب محرق بشکر بسته ئي
    يا خطي در شکرستان بر نبات آورده ئي
  • تا چه مرغي کاشيان جائي همايون جسته ئي
    گوئيا در سايه پر همائي بوده ئي
  • شد دلم مستغرق درياي عشق
    ذره در غرقاب هرگز ديده ئي
  • در غمش خواجو چو چشم خونفشان
    چشمه خوناب هرگز ديده ئي
  • رباعيات خيام

  • معلوم نشد که در طربخانه خاک
    نقاش ازل بهر چه آراست مرا
  • اي آمده از عالم روحاني تفت
    حيران شده در پنج و چهار و شش و هفت