نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
شرابي خورده ام از جام طفلي
که
در
خم خانه هر کاملي نيست
جانم آمد به لب از حسرت شيرين دهني
که
در
احياي دل مرده دم عيسي داشت
شاهدي تشنه لبم کشت که از غايت لطف
چشمه آب بقا
در
لب جان بخشا داشت
در
ره عشق مرا حسرت مقتولي کشت
که نگاهي گه کشتن به رخ قاتل داشت
نقد جان
در
عوض بوسه بتان نگرفتند
گوهري داشت فروغي که خريدار نداشت
گر صفاي مي ناب و رخ ساقي اين است
کس نيارد ز
در
خانه خمار گذشت
من که از سلطنت امکان گذشتن دارم
نتوان ز گدايي
در
يار گذشت
چه کنم گر نکنم صبر فروغي
در
عشق
گر نيارد دلم از صحبت دلدار گذشت
دهان نوش تو را چون خيال مي بستم
لعاب
در
دهنم نشئه شکر مي گشت
چندي از صومعه
در
دير مغان بايد رفت
قدمي چند پي مغبچگان بايد رفت
ناصرالدين شاه کفر افکن که
در
ماه رجب
عيد مولود علي عالي اعلي گرفت
هم ز حسنش تابشي بر ديده موسي فتاد
هم ز عشقش آتشي
در
سينه سينا گرفت
هرگز آزادي ازين بند نخواهد جستن
پاي هر دل که
در
آن زلف رسا خواهد رفت
چهره شاهد مقصود نخواهد ديدن
هر که
در
حلقه رندان به خطا خواهد رفت
گر شبي وعده ديدار تو را خواهد داد
هر سري
در
قدم پيک صبا خواهد رفت
غلام خاک
در
خواجه خراباتم
که خدمت همه کس را به قدر امکان گفت
مريد جذبه بي اختيار منصورم
که سر عشق تو را
در
ميان ميدان گفت
چون دعوي خون با تو کنم
در
صف محشر
کز مست معربد نتوان خواست غرامت
من پيرو شيخي که ز خاصيت مستي
در
پاي خم انداخته دستار امامت
آهي که دل تنگم از سينه کشد امشب
آه ار بکشد فردا
در
حضرت سلطانت
با من مکن مدارا اکنون که
در
محبت
شد رازم آشکارا از غفره نهانت
عهد همه بشکستم
در
بستن پيمانت
دامن مکش از دستم، دست من و دامانت
خون همه
در
مستي خوردي به زبر دستي
دست همه بربستي گرد سر دستانت
مويي که بدان بستگي رشته جهان هاست
در
شهر نديديم به جز موي ميانت
ماييم و سري
در
سر سوداي محبت
آن هم به فداي قدم نامه رسانت
غبار رزمگهش بر سر سماوات است
شهاب تيزپرش
در
دل شياطين باد
صبر از دل من مخواه
در
عشق
کشتي نرود چو لنگر افتاد
از خال و خط تو آتش رشک
در
طبله مشک و عنبر افتاد
دل
در
انديشه آن زلف گره گير افتاد
عاقلان مژده که ديوانه به زنجير افتاد
بر بست به راستي ميان را
در
بندگي تو سرو آزاد
نامه گر سوخت ز تحرير فروغي نه عجب
که ز تفسير غمت شعله
در
اقلام افتاد
تار سر زلفت ز گران باري دل ها
صد بار سراسيمه
در
آغوش تو افتاد
از چشم ترم جوش زند خون دمادم
تا
در
جگرم خار جگرجوش تو افتاد
خون مي چکد از گلبن اشعار فروغي
تا
در
طلب غنچه خاموش تو افتاد
هر دل که خبردار شد از عيش دو عالم
در
فکر خريداري غم هاي تو افتاد
سودازده اي را که به جان دسترسي بود
در
فکر خريداري کالاي تو افتاد
يارب چه جواني تو که پاي دل پيران
در
بند سر زلف سمن ساي تو افتاد
خون همه عشاق وفاکيش جفاکش
در
گردن بازوي تواناي تو افتاد
در
مملکت حسن بزن سکه شاهي
کاين قرعه به نام رخ زيباي تو افتاد
صد بار دل افتاد
در
آن چاه زنخدان
يک بار اگر يوسف کنعان به چه افتاد
در
مرحله عشق تو اي سرو قباپوش
چندان بدويديم که از سر کله افتاد
به هواي دهنت نقد روان بايد باخت
در
بهاي سخنت جان جهان بايد داد
پنجه
در
چنبر آن زلف دوتا بايد زد
تکيه بر حلقه آن موي ميان بايد داد
آن روز ملائک همه
در
سجده فتادند
کز پرده رخت را ملک العرش نشان داد
هر اسم معظم که خدا داشت فروغي
در
خاتم انگشت سليمان زمان داد
مهي ز مهر مي از شيشه ريخت
در
جامم
که خوشه عرقش گوش مال پروين داد
چنان حبيب خجل شد ز اشک رنگينم
که
در
حضور رقيبم شراب رنگين داد
ببين چه مي کشم از دست پاسبان درش
که مي برم به
در
شاه ناصرالدين داد
به ياد شمع رخت آهي از دلم سر زد
که
در
دل شب تاريک روشنايي داد
بي چون اگر گناه شمارد نگاه را
پس
در
رخ تو اين همه خوبي چرا نهاد
صفحه قبل
1
...
2170
2171
2172
2173
2174
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن