نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
افسانه جان دادن خود هيچ فروغي
در
حضرت جانان نتوان گفت که عيب است
گيرم به خون ديده نويسم رساله را
کس را
در
آن حريم چه حد رسالت است
در
عمر خود به هيچ قناعت نموده ام
تا روزيم به تنگ دهانش حوالت است
برخيز تا به پاي شود روز رستخيز
وانگه ببين شهيد غمت
در
چه حالت است
داغي است که
در
سينه صد چاک نهفتند
هر لاله که از خاک شهيدان تو برخاست
در
کار فروبسته عشاق فکندند
هر عقده که از زلف پريشان تو برخاست
صد ولوله
در
مردم صاحب نظر انداخت
هر فتنه که از نرگس فتان تو برخاست
در
انجمن باده کشانش ننشانند
پيمانه کشي کز سر پيمان تو برخاست
دي
در
ميان مستي خنجر کشيده برخاست
وز ما بجز محبت جرمي نديده برخاست
صيد دل حريصم از شوق تير ديگر
از صيدگاه خونين
در
خون تپيده برخاست
غم زمانه مرا سخت
در
ميانه گرفت
بيا فداي تو ساقي که وقت امداد است
پيکر زيبا به زير جامه ديبا
آتش سوزنده
در
ميان پرند است
چگونه
در
غم او دعوي وفا نکنم
که شاهدم دل مجروح و چشم خون بار است
هنوز قابل اين فيض نيستم
در
عشق
وگرنه از پي قتلم بهانه بسيار است
ز سوز ناله مرغ چمن توان دانست
که
در
محبت گل مو به مو گرفتار است
فروغي آن رخ رخشنده زير زلف سياه
تجلي مه تابنده
در
شب تار است
سر غم عشق را
در
دل اندوهناک
هر چه نهان مي کني از همه پيداتر است
عارف خونين جگر تشنه لب لعل دوست
واعظ کوته نظر
در
طلب کوثر است
هر گرفتار که
در
بند تو مي نالد زار
مي برد حسرت صيدي که گرفتارتر است
همه از زورمند
در
حذرند
من ز سرپنجه اي که بي زور است
مي فروش از لب تو وام گرفت
نشئه اي که آن
در
آب انگور است
گر خشم کند لعبت منظور وگر ناز
صاحب نظر آن است که
در
عين نياز است
نازنده درآمد ز
در
آن شوخ فروغي
هنگام نياز من و هنگامه ناز است
من
در
همه احوال خوشم، تا تو نگويي
کز بهر کسي شادي پاينده محال است
کس
در
عقبش قوت رفتار ندارد
همراهي آن سرو خرامنده محال است
عشق طغيانش به حدي شد که جان
در
ميان ما و جانان حايل است
خاک کوي دوست دامن گير ماست
وين کسي داند که پايش
در
گل است
در
دور سيه چشم تو مردم همه مستند
دوري به ازين چشمي اگر ديده کدام است
افسوس که
در
خلوت خاصت نشسته
وز هر طرفي بر سر من شورش عام است
امشب ز روي مهر مهي
در
سراي ماست
کز يمن مقدمش سر مه زير پاي ماست
ما از ازل رضا به قضاي خدا شديم
زان تا ابد رضاي قضا
در
رضاي ماست
عهدي نبسته ايم که
در
هم توان شکست
سختي که هيچ سست نگردد وفاي ماست
شربتي
در
دو لعل جانان است
که خيالش مفرح جان است
از پي قتل مردم دانا
تيغ
در
دست طفل نادان است
دلم از ناله شعله
در
خرمن
چشمم از گريه خانه ويران است
ميان به کشتن من بسته اي و خرسندم
که
در
ميانه نخستين حجاب ما جان است
مجاور سر کوي تو اي بهشتي رو
اگر به خلد رود
در
بلاي زندان است
بگو چگونه کنم دعوي مسلماني
که
در
کمين من آن چشم نامسلمان است
قاصد فرخنده پي از
در
جانان رسيد
جان گران مايه را وقت فدا کردن است
يک تجلي همه را سوخت فروغي امشب
مگر آن شمع فروزنده
در
اين انجمن است
آن که
در
هيچ جا قرارش نيست
دل بي صبر و بي قرار من است
پي طفلان نوش لب گيرد
طفل اشکي که
در
کنار من است
من آن وجود شريفم که
در
قلمرو عشق
کمينه خاک رهت جان نازنين من است
فروغي از شرف خاک آستانه دوست
تجلي کف موسي
در
آستين من است
تو و زلفي که عنبر ساراست
من و اشکي که
در
مکنون است
مي حرام است خاصه
در
رمضان
جز بر آن لعل لب که ميگون است
به تلخ کامي عشاق تنگ دل رحمي
تو را که تنگ شکر
در
دهان شيرين است
بدين طمع که شود قابل سواري شاه
سمند سرکش گردون هميشه
در
زين است
جدا تا مانده ام از آستانش
تو گويي گريه ام
در
آستين است
غزالي
در
کمند آورده بختم
که چين زلف او آشوب چين است
صفحه قبل
1
...
2168
2169
2170
2171
2172
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن