نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
بگوش جان ازو بشنو
در
اينجا
ازو کن رازها باور
در
اينجا
کسي
در
خواب رفته او چه داند
که او
در
خواب بود خود بداند
که داند جبرئيل ما
در
اينجا
که خواند مر دليل ما
در
اينجا
مرا پيغام او داد از نمودم
در
اينجا بود او کرده
در
سجودم
تو منگر هيچ بي احمد
در
اينجا
ز احمد بنگر اندر هر
در
اينجا
جمالش
در
درون جان نهانست
جمالش
در
همه چيزي عيان است
جمالش
در
دل و
در
جان واصل
نمي بيني تو او را شيخ حاصل
در
آخر اولم شيخا عيانست
نمي بيني که
در
شرح و بيانست
مرو بيرون ز خود
در
لاو الا
که تا
در
عشق گردانمت يکتا
ابا خود آشنا باشد يقين او
ابا خود او بود
در
گفت و
در
گو
کنون او
در
مکان ز آن راز دارد
ولي
در
لامکان اعزاز دارد
درين اسرار شيخا
در
يقيني
بجز جبار
در
عالم چه بيني
بسي
در
خلوت اينجا چله دارند
هوائي صورتي
در
کله دارند
هواي غير نبود
در
درونش
بجز يک سير نبود
در
درونش
همه
در
مکر و زرق و نام و ناموس
بمانده
در
نهاد خود بافسوس
ز عزلت
در
درون خلوت دل
شدم ايشيخ
در
ديدار واصل
جهان بگذار و
در
حق پيش بين گرد
که تا ماني تو
در
عين اليقين فرد
ره مردان طلب
در
خلوت دل
عيان ياربين
در
خلوت دل
ره مردان طلب
در
ديد جانان
دمي بنگر تو
در
توحيد جانان
ره مردان منم کرده
در
اين سر
دريده بيشکي پرده
در
اين سر
دل صديق ميبايد
در
اين سر
که بيند
در
دروان اوست ظاهر
دل صديق با يار است دايم
از آن
در
عشق
در
کار است دايم
دل صديق دايم
در
نمود است
از آنش عرش دايم
در
سجود است
چو با دل ميکنم دلدار اويست
که با من
در
يقين
در
گفت و گوي است
که با من اينزمان
در
گفت و گويست
ز بهر ما چنين
در
جست و جويست
در
اين اعيان منصور است رفته
سخن چين چنين
در
عشق گفته
شود يکرنگ اينجا
در
يقين او
بود
در
عشق جانان پيش بين او
بدان نقاش تا بيني تو
در
خويش
که اعيان کرده
در
تو جوهر خويش
تو نقاشي کنون ايشيخ
در
ديد
يکي بنگر تو
در
اسرار توحيد
در
اينجا کار دارد گر بيابي
وگر تو فتنه تو
در
نيابي
وصال يار دارد
در
اناالحق
که اينجا ميزند
در
يار الحق
منم حيران شده ايدوست
در
تو
که چون بگشاده ايدوست
در
تو
منم حيران شده
در
روي خويت
يقين جا ميدهم
در
آرزويت
چه شور است اينکه
در
عالم فکندي
خروشي
در
دل آدم فکندي
چه شور است اينکه ما را
در
نهادست
که شوري
در
نهاد ما نهاده است
زند بحرم عجب شوري
در
اينجا
بگفت اسرار کل
در
روي دريا
توئي ايذات بيچون
در
عيانم
که شور آورده
در
شرح و بيانم
طبيعت شد خجل
در
راهت ايجان
چه ماند
در
يقين آگاهت ايجان
ببايد کاملي پاکيزه گوهر
که گويد راز تو
در
بحر و
در
بر
منم راز تو گفته
در
سوي کوه
فکنده زلزله
در
بار اندوه
وصالت
در
دلم آتش فکنده
عجب شوري
در
او بس خوش فکنده
ز سوداي تو
در
خونم چنين راز
نظر کن
در
دل مسکين افکار
يکي ديدم ز تو
در
بي نشاني
از آن کردم
در
اينجا جان فشاني
فنايت خوشتر آمد
در
نمودم
که
در
اول فناي محض بودم
اناالحق خود زدي
در
ذات منصور
بگفتي تا شدي
در
عشق مشهور
چنان منصور با تو
در
جهانست
که بيشک با تو
در
شرح و بيانست
چنان منصور با تو
در
نمود است
که کلي با تو
در
گفت و شنود است
بکش منصور جانا هم
در
اينجا
که بگشادي ورا کلي
در
اينجا
برافکن پرده از منصور بنيوش
لباس سر خود
در
جمله
در
پوش
دو عالم از تو حيران مانده امروز
همه
در
گريه و من
در
چنين سوز
صفحه قبل
1
...
215
216
217
218
219
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن