نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
شرح علم بديع ما درياب
که بيان
در
شروحت افزايد
عقل چندانکه خود بيارايد
در
نظر هيچ خوب ننمايد
چشمت نورش بتو نمايد
گوش تو
در
سخن گشايد
در
گلشن ما زبان بلبل
هر لحظه ترنمي سرايد
تمثال جمال ديده ما
در
جام جهان نما روان ديد
درياي محيط ديده ما
در
جام جهان نما روان ديد
هر که
در
صحبتم دمي بنشست
محرم راز عاشقان گرديد
نتوان يافت
در
همه عالم
همچو من دردمند دردي خوار
در
خرابات جهان ديگر مجو
همچو سيد دردمندي درد خوار
صبحدم شد آفتابي آشکار
عالمي
در
رقص آمد ذره وار
نعمت الله مدام سرمست است
در
خرابات همدم خمار
سرمه
در
نرگس مخمور مکش
دردسر بر سر بيمار مبر
آتشي
در
من دلسوز مزن
سر ياران بر اغيار مبر
آينه
در
نمد نهان دارند
حق شناسان قطب الدين حيدر
در
طريق عاشقي مردانه رو
تا بيابي ذوق مستان درگذر
جز خيال جمال حضرت او
در
خيالم خيال نيست دگر
سيدم
در
صحبت صاحبدلان
محرم ياران و اصحابي دگر
در
خرابات مغان رندانه رو
ذوق سرمستان ما آنجا نگر
در
خرابات مغان درنه قدم
سيد مستان آن حضرت نگر
در
خرابات مير مستانيم
حکم ما و نشان آل نگر
عمر امروز
در
پي فردا
صرف کردي دريغ فردا عمر
صد جان
در
عشق اگر ببازيم
باشيم ز بندگيش قاصر
بنده اي
در
حضرت سلطان درآي
پادشاهي ملک جاويدان بگير
همچو سيد
در
خرابات مغان
دست بگشا دامن مستان بگير
در
ميخانه را گشادم باز
داد رندان تمام دادم باز
در
خرابات مست و رندانه
فارغ البال اوفتادم باز
من چو شاگرد مي پرستانم
در
همه کار اوستادم باز
بر
در
ميخانه بنشستيم باز
توبه صد ساله بشکستيم باز
در
گلستان عشق سرمستان
بلبلانند جمله خوش آواز
قدمي نه به خانه خمار
منشين
در
خمار هان برخيز
خيز مستانه برفشان دستي
در
سماعي چنين چنان برخيز
در
خرابات عشق رندانه
بنشين و از اين ميان برخيز
فتنه
در
چار سوي جان افتاد
از هياهوي عشق شورانگيز
سروري ملک بقا گر بايدت
در
خرابات فنا افکنده باش
در
خرابات عشق رندانه
با مي خوشگوار خوش مي باش
عارفاني که سيدم بينند
در
تحير که تا چه خوانندش
سخن عارفانه مي گويم
از لب
در
فشان خندانش
باش همراه سيد رندان
در
طريقي که نيست پايانش
شاهد ماست ساقي سرمست
نعمت الله گرفته
در
آغوش
در
دلم آتشي است بنشانش
رحمتي کن بجاي رحمت خويش
در
آينه وجود مطلق
خود بينم وخود نمايم الحق
مستيم وخراب
در
خرابات
ايمن ز مقيديم و مطلق
دامن معشوق بگرفته بدست
سرنهاده دائما
در
پاي عشق
ديده
در
آئينه گيتي نما
ديده تمثال جمال بي مثال
در
خرابات کاينات مجو
همچو من دردمند درد آشام
در
خرابات مغان گشتم بسي
سيد مست خرابي ديده ام
تا توانستم به عشق عاشقان
در
طريق عاشقي کوشيده ام
دل جمعي به جان خريدارم
در
سر زلف پرشکن طلبم
دست با دوست
در
کمر کردم
آفرين باد برچنين دستم
از سر کاينات خاسته ام
بر
در
مي فروش بنشستم
در
دير مغان نديم عشقم
زنار ز زلف يار بستم
در
خرابات عشق سرمستم
از ازل بود تا ابد هستم
بر
در
مي فروش رندانه
با حريفان خويش بنشستم
نعمت الله رسيد مستانه
ساغر مي نهاد
در
دستم
در
خرابات عشق رندانه
ساقي بزم عاشقان گشتم
مرد نرد نبرد
در
دينم
کشته عشق و مرده دردم
در
دو عالم يکي بود سيد
وحده لاشريک له فافهم
اين وآن درجهان فراوانند
نعمت الله يکي است
در
عالم
در
مجمر عشق سوخت عودم
آتش شدم و نماند دودم
در
خرابات گرد گرديدم
ساقي رند سرخوشي ديدم
جام مي مي نمايدم روشن
روي ساقي مدام
در
نظرم
درهمه آينه يکي نگرم
آن يکي
در
هزار مي شمرم
دوش ديدم خيال او
در
خواب
لطفش امروز کرده تعبيرم
سروري برهمه توانم کرد
من چو
در
پاي ميرخود ميرم
تاج عشق وي است بر سرمن
حلقه بندگيش
در
گوشم
در
آينه وجود آدم
ديديم جمال اسم اعظم
باش عهد درست پيوسته
تا نيابي شکست
در
عالم
سيد کاينات مظهر ذات
آنکه جد من است
در
عالم
در
خرابات رند سرمستيم
بنده او و سيد اعظم
طاق ابروي اوست محرابم
روي خود
در
نياز مي بينم
غير او چونکه نيست
در
عالم
پيش غيري چگونه بنشينم
جمع بنشستيم
در
گلزار عشق
سنبل زلفي پريشان کرده ايم
در
خرابات مغان افتاده مست
شاهد مست خرابي ديده ايم
در
طريقي که نيست پايانش
عاشقانه خوشي قدم زده ايم
بر
در
ميخانه معشوق خود
عاشقان را صدهزار آورده ايم
در
هواي عاشق باده پرست
دايما بنشسته يا استاده ايم
عاشقانه
در
خرابات مغان
رو به درگاه يکي بنهاده ايم
باز ساز عشق را بنواختيم
کشتي دل
در
محيط انداختيم
در
زمين بوستان دوستان
سالها تخم محبت کاشتيم
مدتي بستيم نقشي
در
خيال
بر سواد ديده اش بنگاشتيم
در
خرابات فنا ساکن شديم
عاشقانه چاه جاه انباشتيم
نعمت الله
در
خرابات مغان
ساقي سرمست رندان يافتيم
نعمت الله
در
خرابات جهان
مير سرمستان و رندان يافتيم
در
خرابات مغان با عاشقان
ساقي خلوت سرائي يافتيم
سيد عاشقان دور قمر
بي تکلف که
در
خور افتاديم
ميخانه ذوق
در
گشاديم
مستانه صلاي عام داديم
مستيم و خراب
در
خرابات
ياران مددي که اوفتاديم
ما زنگ ز آينه زدوديم
در
آينه روي خود نموديم
ما آينه
در
نمد کشيديم
دامن ز خودي خود کشيديم
آينه
در
نظر همي آريم
خود و معشوق روبرو داريم
در
خرابات رند سرمستيم
مي خمخانه مغان داريم
عشق او
در
ميان جان داريم
لذت عمر جاودان داريم
تا واصل ذات عشق گشتيم
در
هر صفتي دمي برآريم
در
خرابات رند سرمستيم
اين چنين بوده ايم تا باشيم
ز اسرار الست
در
سماعيم
وز جام بليش درخروشيم
در
گوشه خلوت خرابات
رندانه حريف مست عشقيم
در
خرابات مغان مست خراب
ساقي مجلس سرمستانيم
موج بحريم سوبسو گرديم
آب
در
ديده سوبسو بينيم
در
خرابات عشق مست خراب
سخن عاشقانه مي گويم
آفتابي
در
آينه بنمود
روشن از نور روي مه رويم
صفحه قبل
1
...
215
216
217
218
219
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن