167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • گاه در مجلس تو شعر بديهه کنمي
    به زماني نهمي پيش تو بيتي پنجاه
  • گنه يک تن ويراني يک شهر بود
    اين من از خواجه شنيدستم در مجلس شاه
  • رادمردان همه با در گهش آموخته اند
    چون بز رس که بياموزد با سبز گياه
  • اي صورت بهشتي در صدره بهايي
    هرگزمباد روزي از تو مرا جدايي
  • مرياد جان اورا هر روزه در مديحش
    از خاک بر کني (؟) دان از آسمان گوايي
  • گرد جهان بگشتي شاها مگر سپهري
    در هر کسي رسيدي ميرا مگر قضايي
  • از حرص رزم کردن در بزم رزم سازي
    وز بهرخصم جستن دريک مکان نپايي
  • اگر چه ز نوشيروان در گذشتي
    به انصاف دادن چو نوشيرواني
  • بونصر تو در پرده عشاق رهي زن
    بو عمرو تواندر صفت گل غزلي گوي
  • مگر عهد کردي که در هر دل اي شه
    ز کردار نيکو نهالي نشاني
  • بدان مقام رسانش که راي بر در او
    سپيد مهره زند بر نواي رويين ناي
  • غمي نيست ار با کفش بر نيايد
    به صد سال شمسي ز در يا بخاري
  • از اين نيکوييهاي او دشمنان را
    به سربود در هر زماني خماري
  • ز شادي که از تو جهان راست نونو
    نبينم همي در جهان سوکواري
  • چه کردار داري که در گوش هر کس
    ز شکر تو بينم همي گوشواري
  • همي تا ز بهر مثل بر زبانها
    در آيد که هر اشتر و مرغزاري
  • شاهي که ترا نعمت صد ساله بريزد
    گر بر در او نيم زمان پاي فشاري
  • افزون دهداز طمع و ز انديشه توبر
    تخمي که در آن خدمت فرخنده بکاري
  • فردا همه کار تو دگر خواهد گشتن
    امروز مينديش که در اول کاري
  • شادي ز بتان خيزد، در پيش بتاندار
    با جعد سمر قندي و با زلف بخاري
  • شمع افروخته بينم چو به تو در نگرم
    شمع ناسوخته بيني چو به من درنگري
  • پسري داد گرانمايه که در طالع او
    هر ستاره فلک راست به يکي نظري
  • برميانهاي غلامانش مکين خواهد شد
    هر چه در گيتي تيغست گران بر کمري
  • اي دل تو نيز مستحق صد عقوبتي
    گر غمخوري سزدکه به غم هم تو در خوري
  • هر روز خويشتن به بلايي در افکني
    آنگه مرا ملامت و پرخاش آوري
  • هر علم را تمام کتابيست در دلش
    آري به جاهلي نتوان کرد مهتري
  • بسيار مانده نيست که بدهد ترا پدر
    آن چيز کز جهان توبدان چيز در خوري
  • در خواب جنگ بيني و از آرزوي جنگ
    وين از مبارزي بود و ازدلاوري
  • تا چون به دشت لاله درخشد بسان شمع
    در باغ چون چراغ بتابد گل طري
  • نگاري چو در چشم خرم بهاري
    نگاري چودر گوش خوش داستاني
  • سوي حجره او شدم دوش ناگه
    برون آمداز حجره در پرنياني
  • بخنديد و تابنده شد سي ستاره
    از آن خنده در نيمه نارداني
  • در من چه کوبي ، ره من چه گيري
    چه آرام گيرد دلت تا چناني
  • تو خواهي که من شاد و خوشنود باشم
    به سه بوسه خشک در ماهياني
  • صد انديشه در دل کن و پيش او رو
    زهر يک دهد مر ترا او نشاني
  • هزاران خزان بگذران در ولايت
    بهاري دل افروز با هر خزاني
  • به کبک ماند در پيش آن هماي جهان
    تو ازميانه درون تاز و کبک رابرباي
  • چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
    چو آسمان فرا پايه در زمانه بپاي
  • روز عطا هرکفي از آن توابريست
    پس تو شب و روز در ميان بخاري
  • پيش تن دوستان ز رنج پناهي
    در جگر دشمنان فروخته ناري
  • وز که ري در نهاله گاه تو رانند
    روز شکار تو صد هزار شکاري
  • هر کجا در شدم از اول روز
    با مي اندر شدم و بر بط و ناي
  • تامه روزه در آميخت بدوي
    آنهمه رسم نکو ماند به جاي
  • با چنين ماه چنين جشن بود
    همچو در مزکت آدينه سراي
  • هر چه ناکرده بمانده ست ترا
    در بر او کن و اورافرماي
  • جوشن خويش در او پوش و مپوش
    تو برو بازوي خوبان فرساي
  • سپهبدي که چو خدمتگران به درگه اوست
    جمال ملک در آن طلعت جهان آراي
  • نه آب ديدم بر روي سروران حشم
    نه رنگ ديدم در روي لعبتان سراي
  • در سرايش پر خسروان و محتشمان
    چو جان و دل همه آنجا بخدمتش برپاي
  • باغي چنان که بر در او بگذري اگر
    ازهر گلي ندا همي آيد که اندرآي