نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
جنگجويي که چو او روي سوي جنگ نهد
استخوان آب شود
در
تن شيران ژيان
لشکري را بجهاند بجهان
در
فکند
هر خدنگي که فرو جست مر او را ز کمان
در
سکاليدن آن باشي دايم که کني
کار ويران شده خلق جهان آبادان
جاودان شاد زي اي
در
خور شاهي ومهي
مگذر از عيش وبشادي و بخوشي گذران
مکين دولت و
در
مرتبت گرفته مکان
ملک نژاده و اندر مکان ملک مکين
بيننده که
در
جنگ ترابيند با خصم
پندارد تو خسروي و خصم تو شيرين
از خلعت تو مدح سرايان تو اي شاه
در
خانه همه روزه همه بندندآذين
تاچون ز
در
باغ درآيد مه نيسان
از ديدن او تازه شود روي بساتين
تا بر گرفت قافله از باغ عندليب
زاغ سيه بباغ
در
آورد کاروان
باد خزان از آب کند تخته بلور
ديباي زربفت
در
آرد ز پرنيان
در
زير شاخه هاي درختان ميان باغ
دينار توده توده کند پيش باغبان
در
هستي خداي گروهي گمان کنند
وندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان
بس کس که
در
زمين ملکا خانمان نداشت
از خدمت خجسته تو شد به خانمان
گرجان کشته گرد کشنده کند طواف
بس جان که
در
طواف بود گرد آستان
تا نرگس شکفته نمايد ترا بچشم
چون شش ستاره گرد مه ومه
در
آن ميان
خزان بدست مه مهر
در
نوشت از باغ
بساط ششتري و هفت رنگ شاد روان
دشمن از شمشير او ايمن نباشد ور بود
در
حصاري گرد او از ژرف دريا پارگين
لطيفه ييست
در
آن لب چنانکه نتوان گفت
اگر دلم دهدي خلق را نمايم آن
وگر نه
در
همه عالم کسي نماند که او
گذشت خواهد ازين طاعت و ازين فرمان
زپاي تا سر
در
آهن زدوده چو تيغ
گرفته تيغ بدست و دودست شسته زجان
صاحب سيد باز آمد و برگاه نشست
وآسمان بر
در
او بست رهي وارميان
من يقين دارم کاين عهد بسرخواهد برد
صاحب سيد را نيز
در
اين نيست گمان
چند گاهيست که
در
آرزوي روي تو بود
صدر ديوان وبزرگان خراسان همگان
بر
در
خانه تو از فزع هيبت تو
شير چنگ افکند و پيل دژآگه دندان
تا همي خاک بپايد تو درين ملک بپاي
تاهمي چرخ بماند تو
در
ين خانه بمان
لاجرم بر
در
ايوان ملک مدح و ثناست
پيش ازين بود شبانرزي فرياد و فغان
اي دل سوخته به آتش عشق
مرمرا باز
در
بلا مفکن
چه چيزست مهر تو
در
هر دلي
که شيرين تر از زر بود وز وطن
گفتم
در
آن دو زلف شکن بيش يا گره
گفتايکي همه گره است و يکي شکن
گفتم چه چيز باشد زلفت
در
آن رخت
گفتا يکي پرند سياه و يکي پرن
سواري بلند اسب را ره کند
سنان تو
در
اليه کرگدن
ز عدل و ز انصاف تو
در
جهان
نينديشد از شير شرزه شدن
ديده پيوسته
در
سراي پدر
ز ايران را و شاعران برخوان
مرا بديد و به مژگان فرو کشيد ابرو
ز بيم
در
تن من زلزله گرفت روان
هر آينه که سخن
در
ستايش مردم
چنان نيايد کاندر ستايش رحمان
هر آينه چو دعا
در
صلاح خلق بود
اجابتش را اميد باشد از يزدان
چون دلبري اندر عقيقين و شاخ
چون لعبتي
در
بسدين پيرهن
پرورده اندر دامن مملکت
پستان دولت روز و شب
در
دهن
سختم شگفت آيد که تا چون شده ست
چندان فضايل جمع
در
يک بدن
ماهي به کش
در
کش چو سيمين ستون
جامي به کف برنه چو زرين لگن
تازان چون کبک دري برکمر
يازان چون سرو سهي
در
چمن
در
خور آن فضل که خواهي ترا
دولت و اقبال دهد ذوالمنن
بر
در
خانه تو بود روز وشب
از ادبا و شعرا انجمن
صاحب
در
خواب همانا نديد
آنچه تو خواهي ديد از خويشتن
چونان که گر خواهي
در
باديه
سازي از و ژرف چهي را رسن
در
دل کردم که چو بهتر شوم
شعر به رش گويم و معني به من
نه همانا که هميشه ملکي خواهد کرد
آنچه او کرد ز مردي به
در
ترکستان
گر چه
در
موکب او رايت سالاري نيست
آلت و عدت آن داد مراو را سلطان
رايت از بهر نشان بايد و
در
موکب او
بيست چيزست به از رايت منصور نشان
خواجه
در
مجلس بر تخت نشسته برشاه
ديگران زير، کنون مرتبت خواجه بدان
صفحه قبل
1
...
2162
2163
2164
2165
2166
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن