نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
ز بس توده زر که
در
کاخ او
بهر کنج گنجي بود شايگان
همي تا به هر جاي
در
هر دلي
گرامي و شيرين بود سوزيان
گروهي از حکما
در
حديث اسکندر
بشک شدند و بسي رفتشان سخن بزبان
هزارحيله فزون کرد و آب دست نداد
در
آن حديث فرو ماند عاجز و حيران
بر آب جيحون
در
هفته اي يکي پل بست
چنانکه گفتي کز دير باز بودچنان
ز روم تا
در
قنوج هيچ شاه نماند
که طاعت تو پذيرفته نيست چون ايمان
وليکن ار چه فراوان عطا بدو دادي
پديد نامد
در
هيچ گنج تو نقصان
کسي که مدحش اندر دهان او بگذشت
نسوزد ار بکف آتش
در
افکند بدهان
بوصف کردن او
در
ببارد و عنبر
ز طبع مدحت گوي و ز لفظ مدحت خوان
ز خشتش درتن هر کينه خواهي رخنه بيحد
ز تيرش
در
بر هر جنگجويي دامني پيکان
هنوز ار باز جويي
در
زمينشان چشمه هايابي
از آن خونها کزيشان ريخت تيغ رستم دستان
بجاي آنکه تو کردي برايشان
در
کتر شاها
حديث رستم دستان يکي بود از هزار افسان
به ترکستان سرايي نيست کز شمشير توصد ره
در
آن شيون نکردستند خاتونان ترکستان
تو داري از کنار گنگ تادرياي آبسکون
توداري از
در
گرگانج تا قزدارو تا مکران
نه مال ماوراء النهر
در
گنجت بيفزايد
نه درملک توافزوني پديد آيد ز صد چندان
فرخ يمين دولتي، زيبا امين ملتي
وز بهر ملت روز و شب، تيغ يماني
در
يمين
در
ريگ جوشان چشمه روشن پديد آيد ترا
آري چنين باشد کسي، کورا بود يزدان معين
دشمن و بد گوي او را آب سرد
آتش سوزنده بادا
در
دهان
هيچ شه را
در
جهان آن زهره نيست
کوسخن راند ز ايران بر زبان
لشکر او بيشتر
در
راه بود
وان گروهي ديو بود اندر ميان
بي سپاه او آن سپه را نيست کرد
در
جهان کس را نبوده ست اين توان
بگشاد مهرگان
در
اقبال بر جهان
فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان
ورباده اي بدست کسي دست بازداشت
از عاجزي نبود چه عذريست
در
ميان
چندانکه او دهد به زماني به سالها
در
کوه زر نرويد و گوهر بهيچ کان
اندر جهان چه چيز بود به ز خدمتش
بهتر ز خدمتش که دهد
در
جهان نشان
تا
در
سمنستان نتوان يافتن سمن
چون بادمهرگان بوزد بر سمنستان
اگر اين جرم
در
خور ادبست
چوب و شمشير وگردن اينک و ران
و برضاي پدر به غزو سوي روم
در
فکن اندر سراي قيصر شيون
دشمن گويم همي به شعر وليکن
من بجهان
در
ترا ندانم دشمن
در
هنر تو من آنچه دعوي کردم
حجت من سخت روشنست و مبرهن
در
سراي سعادت سراي خدمت اوست
تو خادمان ملک را بجز سعيد مدان
چشمهاي تو ترا
در
جادوي تلقين کنند
با دو جادوي مساعد، جادويي کردن توان
از سنان نيزه او نيستان
در
سينه ها
همچنان باشد که راه آتش اندر نيستان
گر بروز صيد شير آواش ناگه بشنود
بفسرد خون
در
تن او و آب گرددش استخوان
اينچنين ديدار
در
هر کار سلطان را بود
عمر او پاينده باد و دولت او جاودان
صد سپهسالار خواهد بودوي را
در
سپاه
هر يکي صد ره فزون از روستم درهر مکان
نيکخوتر زو همانا
در
جهان يک شاه نيست
خوي نيکو بهتر از شاهي و ملک بيکران
گر هلاهل دردهان گيرد مثل مداح او
با مديح او هلاهل نوش گردد
در
دهان
ملکابر
در
ميدان تو بودم يک روز
اندر آن روز که کردي تو نشاظ چوگان
هر که را گفتم: اين کيست؟ مرا گفت که او
آفتابست همي گوي زند
در
ميدان
در
بلاگر ز تو بيزار شوم بيزارم
از خدايي که فرستاد به احمد قرآن
درخت گل چو بدو باد بر جهد گويي
همي نمايد طاووس جلوه
در
بستان
بر آن بهانه که شعري براه خواهم خواند
بخانه
در
شد مي دست بردمي به فغان
در
خزانه او پيش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان
کنون به لشکرخان آن کند سپهبد ما
که
در
قديم نکرده ست رستم دستان
هزار بار شنيدم ز تو که
در
دل من
ملک محمد چون گوهريست اندر کان
عادتي دارد بي عيب تر از صورت حور
صورتي دارد پاکيزه تر از
در
ثمين
در
طلب دشمنان شاه عنانش
گاه به جيحون دهند و گاه به سيحون
از فزعش
در
همه ولايت سلطان
شير نيايد ز هيچ بيشه به هامون
من
در
آن اندهم که رنج رسيد
بر ميان تواز کشيدن آن
صفحه قبل
1
...
2161
2162
2163
2164
2165
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن