167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • خواجو ترا که گفت که در فصل نوبهار
    از طرف باغ و باده ناب اجتناب کن
  • قصه تاريک روزان در دل شب عرضه دار
    داستان مهر ورزان صبحدم تقرير کن
  • خويش را در کوي بيخويشي فکن
    تا ببيني خويشتن بي خويشتن
  • جرعه ئي برخاک مي خواران فشان
    آتشي در جان هشياران فکن
  • هر کرا دادند مستي در ازل
    تا ابد گو خيمه بر ميخانه زن
  • مرغ نتواند که در بندد زبان
    صبحدم چون غنچه بگشايد دهن
  • آنچنان بدنام و رسوا گشته ام
    کز در ديرم براند بر همن
  • حلقه سلسله طره ميفکن در پاي
    دل سودازدگان مشکن و ديوانه مکن
  • چون کار تو در هر طرفي مشک فروشيست
    با قافله چين بخراسان گذري کن
  • شب در شکن سنبل يارم بسر آور
    وانگه چو ببيني مه رويش سحري کن
  • برکش علم از پاي سهي سرو روانش
    وز دور در آن منظر زيبا نظري کن
  • مگر چو باد صبا مژده بهار آورد
    بباد داد دل خسته در هواي سمن
  • در آن نفس که برآيد نسيم گلشن شوق
    رسد ببلبل يثرب دم اويس قرن
  • کند بگرد درت مرغ جان من پرواز
    چنانکه بلبل سرمست در هواي چمن
  • وان رند کو که بر در درديکشان درد
    از دل برون کند غم درمان چنانکه من
  • حاجي بعزم کعبه که احرام بسته ئي
    در ديده ساز جاي مغيلان چنانکه من
  • چگونه قصه شوق تو در ميان آرم
    که هست آيت مشتاقي از بيان بيرون
  • سر موئيست ميان تو ولي يکسر موي
    در کنار من دلخسته ترا نيست سکون
  • در آن مقام که احرام عشق مي بندند
    بآب ديده طهارت کنند و غسل بخون
  • چو در لعل پريرويان طمع بي هيچ نتوان کرد
    نبايد تنگدستانرا حديث آن دهان کردن
  • آتشم چو در جان و دل زدي
    خاطرم بدست آر وتن مزن
  • دود سينه خواجو ز سوز دل
    همچو شمع در انجمن مزن
  • خط زنگاري نگر از سبزه بر گرد سمن
    کاسه ياقوت بين از لاله در صحن چمن
  • نو عروس باغ را مشاطه باغ صبا
    هر نفس مي افکند در سنبل مشکين شکن
  • غنچه گوئي شاهد گلروي سوسن بوي ماست
    کز لطافت در دهان او نمي گنجد سخن