نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
صد بار نشانيد مرا خواجه بدين عذر
آن خواجه که
در
فضل ندارد بجهان يار
در
خانه او وقت زوال آب (؟) نماند
گر وقت سحر زر بدر آرند بخروار
از عاقبت خويش نينديشد و
در
وقت
بدهد همه جز ما حرم الله به زوار
معروف شده نزد همه خلق بخوبي
وز بخشش او
در
کف مانعمت بسيار
ابر فروردين هر روز همي بارد
در
وان همي گردد گوهر بدل خاک اندر
روز نو روزست امروز وچو امروز گذشت
کس بدين
در
نرسد تا نرسد سال دگر
سيستانرا بتو فخرست و جهانرا بتو فخر
اي جهانرا بجهانداري و شاهي
در
خور
تابه دي ماه گل سرخ نباشد
در
باغ
تابه نوروز نيابند گل نيلوفر
آنچه او کرد به ترکستان با لشکر خان
شاه کرده ست بدان لشکر
در
دشت کتر
گله مردم شکرست پس از رايت او
که نبوده به جهان
در
سپه اسکندر
جان شيرين را آنروز که
در
جنگ شوند
برايشان نبود قيمت و مقدار و خطر
باد گويي مشک سوده دارد اندر آستين
باغ گويي لعبتان ساده دارد
در
کنار
بر
در
پرده سراي خسرو پيروز بخت
از پي داغ آتشي افروخته خورشيدوار
خسرو فرخ سير بر باره دريا گذر
با کمند شصت خم
در
درشت چون اسفنديار
اژدها کردار پيچان
در
کف رادش کمند
چون عصاي موسي اندر دست موسي گشته مار
هرکه را اندر کمندشصت بازي
در
فکند
گشت داغش بر سرين و شانه و رويش نگار
چه خطر دارد
در
چشم کسي مال که او
تا عطايي ندهد خوش نبرد روز بسر
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان
در
نداند کبر کرد و زان نداند
که با نيکو خوي او نيست
در
خور
گر آنجا
در
شوي آگاه گردي
مرا گردي بدين گفتار ياور
سرايش را دري بيني گشاده
به
در
بر چاکران چون شهد و شکر
اگر خواجه بود يا نه تو
در
قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور
شوم
در
خاک غلطم پيش خواجه
بگريم، کج کنم سر پيشش اندر
مگر دل خوش کند لختي بخندد
گذارد از من اين ناخدمتي
در
دوش ناگاه بهنگام سحر
اندر آمد ز
در
آن ماه پسر
گفتم اي ترک
در
اين خانه مرا
کودکانند چو گلهاي ببر
او ز بهر ما
در
کوشش و رنج
ماگرفته همه زو ناز و بطر
در
جهان هيچ کتابي مشناس
کو نکرده ست دو سه باره زبر
همچو ابد الان
در
صومعه ها
کند از هر چه حرامست حذر
عيد او فرخ و فرخ سر سال
فرخي بر
در
او بسته کمر
بوستان سبز شد و مرغ
در
آمد به صفير
ناله مرغ دلارام تر از نغمه زير
خامه
در
زير سر انگشتانش آن فعل کند
که بدست کس ديگر نکندنيزه وتير
از پي رسم
در
آموختن نامه کنند
نامه خواجه بزرگان و دبيران از بير
حق شناسيست که از بار خدايي نکند
در
حق هيچکسي تا بتواند تقصير
آن کيست کاندر آمد بازي کنان ازين
در
رويي چو بوستاني از آب آسمان تر
از رشک او دبيران انگشتها بدندان
او گاه
در
ببارد زانگشت خويش و گه زر
زري همي چکاند دري همي فشاند
کان
در
جهان بماند پاينده تا به محشر
آزار داري از يار زيرا که يک زمستان
بگذشت و کس نيامد روزي زمانه تن
در
(؟)
مابا هزار دستان خو داشتيم آنجا
بيدادکرد و بيشي زاغ سيه بر اين
در
امروز ما و شادي امروز ما و رامش
در
زير هر درختي عيشي کنيم ديگر
جاويد شاد بادي، با خرمي زيادي
بر کف مي مروق،
در
پيش يار دلبر
در
تن پيل دلاور زهره گردد خون صرف
گرد چشم شير شرزه مژده گردد نيشتر
سايه او برهماي افتاد روزي
در
شکار
زان سبب بر سايه پر هماي افتاد فر
چونانکه چون ملک، ملکي نيست
در
جهان
همچون وزير او به جهان نيست يک وزير
هشيار
در
مشاورت شه بود از آنک
اندر خور مشاورت شه بود مشير
اين بود ملک را به جهان وقتي آرزو
وين بود خلق را همه همواره
در
ضمير
گر
در
گذشته حمل غني بر فقير بود
امروز با غني متساوي بود فقير
اي روبهان کلته به خس
در
خزيد هين
کامد ز مرغزار ولايت درنده شير
طعني دگر
در
او نتواند زدن عدو
جز آنکه ژاژ خايد و گويد که نيست پير
در
مرغزار ملک خرامنده گشت شير
آن روزگار شد که تهي بود مرغزار
صفحه قبل
1
...
2158
2159
2160
2161
2162
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن