167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • گر از کوي او روي رفتن ندارم
    مگيريد عيبم که در بند اويم
  • با چشم در نثار باردوي ايلخان
    مشنو که بهر اجري و ادرار مي رويم
  • در کوزه چو مي نماند خواجو
    يک کاسه بياور از سبويم
  • اگر تو پيل براني و اسب در تازي
    چگونه رخ ننهيمت چو مات مي جوئيم
  • اي تنم از پاي در آورده بافسوس
    وي دلم از دست برون برده بدستان
  • خواجو اگر جان بدهد در غم عشقت
    داد وي از زلف کژ سر زده بستان
  • چو نمي توان رسيدن بخدا ز خودپرستي
    بخدا که در ده از مي قدحي بمي پرستان
  • باده صافي خرقه صوفي
    درکش و برکش در ده و بستان
  • بر سر نيامدست سياهي بپر دلي
    چون آن دو زلف قلب شکن در جهان جان
  • به حق صحبت و ياري که چون شوم در خاک
    بود هنوز مرا ميل صحبت ياران
  • مجال نيست که در شب کسي برآرد سر
    ز بسکه دست برآورده اند عياران
  • طبيب ار بيندت در خواب کز رخ پرده برداري
    ز شوق چشم رنجورت بميرد پيش بيماران
  • بقول دشمن ار پيچم عنان از دوست بي دينم
    که ترک دوستي کفرست در دين وفاداران
  • گر صيد بتان شد دل من عيب مگيريد
    آهو چه کند در نظر شير شکاران
  • در بحر غم از سيل سرشکم نبود غم
    کانرا که بود خرقه چه انديشه ز باران
  • گرامي دار مرغان چمن را
    الا اي باغبان در نو بهاران
  • خوش آمد قامتش در چشم خواجو
    صنوبر خوش بود بر جويباران
  • در هواداري اگر کار تو بالا گيرد
    خدمت ذره بخورشيد درفشان برسان
  • در تابم از دو هندوي آتش پرستشان
    کز دست رفت دنيي و دينم ز دستشان
  • برطرف آفتاب چه در خور فتاده است
    مرغول مشگ رنگ دلاويز پستشان
  • صاحبدلان که بي خبرند از شراب شوق
    در داده اند جرعه جام الستشان
  • در آب روشن ار آتش نديدي
    ببين روشن درآب روي ترکان
  • خيالت اين که برگردم ز خوبان
    چو درويش از در دريا نوالان
  • مگر زلف تو زان آشفته حالست
    که در تابند ازو آشفته حالان
  • خرد با عشق برنايد که پيران
    زبون آيند در دست جوانان