167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • دمي بودم بود پيدا در اينراه
    زماني محو گشته در بر شاه
  • در اينحضرت منم گم کرده خويش
    بغربت در پس اين پرده خويش
  • جمال ما نديدند اندر اينجا
    که بگشايد در ايشانرا در اينجا
  • در ما را نه بسته است در حقيقت
    ولي نتوان درون آمد طبيعت
  • که او ره کرده گم در پرده ماست
    بمانده در سر او پرده ماست
  • جمال ماست پيدا در همه کل
    فرستاديم در تو دمدمه کل
  • تو از ما زنده در جسم و در جان
    منم اينجا ترا ديدار جانان
  • ز ما بگذر که پيدائيم در تو
    جمال خويش بنمائيم در تو
  • چو جام ما خوري در عز و در ناز
    نقاب هستي از پيشت برانداز
  • ادب داران ما در عز و در ناز
    شدند اينجا ز ديد ما سرافراز
  • دوا کن درد شيخاهم در اينجا
    که جانانست در ديد تو پيدا
  • از آن در درد ياري باز مانده
    که بي او ميشوي در آز مانده
  • تو در او گم شو و ديدار بنگر
    درآ در خويشتن اسرار بنگر
  • تو در او گم شوي نابود گردي
    حقيقت در خدائي فرد گردي
  • دواي درد ما ديدار اويست
    که او در جان ما در گفت و گويست
  • قراري يافت دل در نزد عشاق
    که شد در جان جان امروز کلي طاق
  • ز اولي جمله در اينجاست بيشک
    در آخر جان جان پيداست بيشک
  • دو روزي صبر کن در گردش دور
    که آنگاهي رسي در جمله غور
  • دو روزي صبر کن در بود و نابود
    که در آخر بيابي جمله مقصود
  • دو روزي صبر کن در هجر جانان
    که ددارت دهد در آخر آن
  • دو روزي صبر کن در محنت يار
    که در آخر بيابي قربت يار
  • قناعت کن در اين دار فنا تو
    که خواهي رفت در دار بقا تو
  • همه روي جهان در عين ماتم
    همي بينم در اينجاگه دمادم
  • نه من در غم بماندستم گرفتار
    نه هم در بند خود مانده است دلدار
  • ترا لطفست اينجاگه نموده
    تو در قهري و در جهلي چه بوده
  • چو ايشان هر دو ذاتند از حقيقت
    دوئي منگر در اينجا در طبيعت
  • بتقوي زندگاني کن در اينجا
    دل و جان با معاني کن در اينجا
  • بتقوي زندگاني کن در اينجا
    که از تقوي شوي در ذات يکتا
  • نيم ديوانه اما در حضورم
    که با جانان در اينجا غرق نورم
  • گر اين يکره بري در بود عشاق
    تو باشي بيشکي در جسم و جان طاق
  • هزاران جان بيک جو دان در اينجا
    چو گشتي در نمود عشق يکتا
  • دو بيني نيست در ما جمله ذاتست
    نهاد ما اگرچه در صفات است
  • چو بيچونم در اينجا سر توحيد
    يکي بينم در اينجا ديدن ديد
  • بيان خواهيم کردن بيش از اين ما
    نه در صورت که در عين اليقين ما
  • بيان خواهم کرد بيش از اين ما
    نه در صورت که در عين اليقين ما
  • چو او در پرده باشد پس که باشد
    بجز او در نظر شاها که باشد
  • اگر يکرنگ خواهي شد درينراه
    در آخر شاه خواهي بد در اينراه
  • اگر يکرنگ خواهي شد تو در ذات
    حقيقت محو گردان در يکي ذات
  • دو بيني ميکني زان در بلائي
    کجا هرگز رسي در روشنائي
  • همه در چون و چه افتاده تو
    از آن در چون و چه آزاده تو
  • ز چون و چند در آخر چه ديدي
    بگو با من که در آخر چه ديدي
  • همه اندر چه و در چند و چونند
    از آن در نفس کافر سرنگونند
  • بماندي همچو يوسف در بن چاه
    بکن صبري که در آخر شوي شاه
  • بمير ايشيخ و بي او زندگاني
    مکن در صورت و در اينمعاني
  • بمردم تا شدم اعيان در اينجا
    نمودم خويش را جانان در اينجا
  • چرا دل بسته در محنت و غم
    از آن افتاده در انده و غم
  • اگر صد سال خواهي در يقينت
    ببايد رفت در زير زمينت
  • دليلت با تو اينجا در ميانست
    درين پيدا ترا در جان نهان است
  • دليلت با تو و تو بيخبر زو
    چنين افتاده در گفت و در گو
  • تو زو غافل چنين مانده در اينجا
    فتاده در ميان شور و غوغا