نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
هرچه بنمايد نمايم
در
زمان
هرچه پوشاند بپوشم روز وشب
در
ره عشقش قدم مردانه نه
رهبري صاحبدلي کامل طلب
شاهد غيب
در
سراي وجود
به نهان خاطر مرا بنواخت
گرتو
در
کنج فنا ساکن شوي
عاقبت گنج بقا بنمايدت
معنيي رو نمود
در
صورت
نه بيک صورتي بهر صورت
جام گيتي نماست سيد ما
نعمت الله نموده
در
صورت
در
خرابات عشق شب تا روز
ناله زار عاشقانه ماست
در
سماع عارفان کنج دل
زهره قوال وقمر رقصان ماست
بلبل مستيم
در
گلزار عشق
صحبت اهل دلان گلزار ماست
در
محيطي که نيست پايانش
کشتي او سفينه دل ماست
در
خرابات ساقي سرمست
سيد ما و خادم فقراست
ديگران
در
پناه علم وعمل
نعمت الله درپناه خداست
مستيم مدام
در
خرابات
هم صحبت ماچو ما خراب است
مستيم و خراب
در
خرابات
معمور خوشي چنين خراب است
دلبران
در
جهان فراوانند
حسن ما را ملاحتي دگر است
در
خرابات رند سرمستيم
ذوق ما ذوق وحالتي دگر است
عشقبازي و رندي سيد
در
خرابات نيک مشهور است
جام گيتي نماست سيد ما
در
همه کائنات مشهور است
نعمت الله رند سرمست است
در
خرابات نيک مشهور است
در
ضمير منير هر ذره
ديدن روي آفتاب خوش است
در
خرابات سيد سرمست
ساقي بزم مي پرستان است
در
خرابات مست ولايعقل
ساقي بزم باده نوشان است
عاشقانه به جان ودل دايم
در
طريقت رفيق ياران است
سراي صورت تو
در
بهشت است
مکان معنيت درلامکان است
درآ مستانه
در
کوي خرابات
که هشياري خلاف عاشقان است
مقام عاشقان
در
ملک جان است
مکان عارفان درلامکان است
در
خرابات عشق پيرمغان
طالب رند نوجوان من است
در
خرابات عشق سيد ما
رند مست خراب حضرت اوست
نقدي است دفينه
در
دل ودل
گنجينه گنج پادشاهي است
در
آئينه تمام اشيا
سري بنما به ما کماهي است
دلبران
در
جهان فراوانند
سيد دلبران يکيست يکي است
بر
در
کبرياي حضرت او
پادشاه وگدا يکيست يکي است
دل
در
سر زلف يار بستيم
محکم جائي شديم پابست
ازسر هردو جهان برخاسته
بر
در
يکتاي بي همتا نشست
نعمت الله مجلسي آراسته
در
خرابات مغان آنجا نشست
عاشق رند مست چون سيد
در
خرابات مي پرستان نيست
در
خرابات چون من سرمست
هيچ رندي ميان رندان نيست
در
خرابات همچو سيد ما
رند مستي ميان رندان نيست
نعمت الله
در
طريق عاشقي
اندکي چبود ز خيلي درگذشت
در
خرابات عشق مي گرديد
لامکان يافت و زمکان بگذشت
در
خرابات همچو سيد ما
رند مست خراب نتوان يافت
در
خرابات همچو سيد ما
رند مستي خراب نتوان يافت
ديده هرکه نور رويش ديد
در
همه آينه لقائي يافت
در
صومعه دل نيافت ذوقي
ذوقي ز حضور عاشقان يافت
تا نگردي مقرب سلطان
بر
در
شاه بار نتوان يافت
همچو سيد حريف سرمستي
خود
در
اين روزگار نتوان يافت
گفته مستانه ما فاش شد
در
خرابات مغان غوغا گرفت
در
خرابات مغان بنشسته ام
سيدم دايم چنين بنشسته باد
نعمت الله بازسازي خوش نواخت
غلغلي
در
هفت کشور اوفتاد
نعمت الله
در
خرابات مغان
مجلسي رندانه ديد آنجا فتاد
در
اين خلوت حکايت درنگنجد
بجز رمز و کنايت درنگنجد
مستيم و خراب
در
خرابات
با ساقي عاشقان مؤبد
در
آينه چون کند نگاهي
لطفش جاني به او سپارد
نور جمالش بنمايد عيان
در
بصر هر که نباشد رمد
در
خرابات مغان خواهيم رفت
عاشقان را الصلا خواهيم زد
سيدم زلف را چو بگشايد
عالمي دل
در
او درآويزد
بر
در
مي فروش چون بنشست
خاستن از نشست نشناسد
واحدي
در
کثير پيدا شد
احدي لاجرم هويدا شد
عين اول خوشي تجلي کرد
در
مرايا ظهور اسما شد
نيابد پادشاهي
در
ولايت
اگر سلطان گداي ما نباشد
در
خرابات اگر فنا گردي
از حياتش ترا بقا بخشد
در
همه آينه يکي بيند
ديده روشني که بينا شد
چون جمالش
در
آينه بنمود
نام آئينه کون جامع شد
مستانه ساقي از
در
درآمد
از دولت او کارم برآمد
بت پرستان
در
خرابات مغان
عاشقانه از صنم آسوده اند
در
نعيم جاودان با سيدند
منعمانه از نعم آسوده اند
در
ولايت حاکمي اوليا
نعمت الله را عطا فرموده اند
نو عروسان سرابستان عشق
در
حرم مستانه با ناز آمدند
در
هواي سايه خورشيد عشق
باز شهبازان به پرواز آمدند
مستيم و حريف نعمت الله
بيچاره کسان که
در
خمارند
در
خرابات فنا جام بقا
شادي ساقي کوثر مي زند
ساغر مي مدام
در
کارند
همدم عاشقان مي خوارند
مي کشندم
در
خرابات مغان
گوئيا مست خرابي مي کشند
عاشقان بلبلان معشوقند
در
گلستان عشق از آن نالند
تشريف صفات کرده
در
بر
وارسته ز جبه و کلاهند
بر تخت قدم شه قديمند
در
ملک حدوث پادشاهند
عاشقانه
در
آينه نگرد
خود و معشوق روبرو بيند
در
ميکده دلبران عيار
صد دل به کرشمه اي ربايند
ديده روشن خوشي دارند
در
همه حال ناظر اويند
جز جود وجود مطلق حق
در
دار وجود نيست موجود
در
قيامت چو چشم بگشايم
نظرم بر نگار خواهد بود
نعمت الله
در
خرابات مغان
ساقي سرمست مي خواران بود
در
خرابات فنا خوش ساکنيم
نعمت الله مير سرمستان بود
عالمي آئينه دار حضرتند
در
همه آئينه او پيدا بود
نعمت الله
در
خرابات مغان
ديدم و ساقي سرمستان بود
آتش عشق اوست
در
دل ما
لايق جان بولهب نبود
در
گنجينه حدوث و قدم
به گدايان بي نوا بگشود
دوش رفتم
در
خرابات مغان
ساقي سرمست ديدم يار بود
نقطه
در
دور دايره باشد
نزد آنکس که دايره پيمود
آتشي مي نمود موسي را
در
حقيقت اله موسي بود
در
ميخانه همه عالم
ساقي ما به روي ما بگشود
رو
در
آئينه دلم بنمود
نام تمثال خويش جان فرمود
نعمت الله
در
ازل بنواخت
تا ابد مير عاشقان فرمود
ساقي رخ اگر بما نمايد
در
جام جهان نما نمايد
حسني که کمال جان نمايد
در
ديده ما عيان نمايد
در
ساغر مي جمال خود را
معشوق به عاشقان نمايد
اين لطف نگر که پادشاهي
در
صورت هر گدا نمايد
در
ديده سيدم نظر کن
تا نور خدا ترا نمايد
عيني به ظهور
در
مراتب
ما را درجات مي نمايد
در
ديده سيدم نظر کن
کو نور خدات مي نمايد
صفحه قبل
1
...
214
215
216
217
218
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن