167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • هرچه بنمايد نمايم در زمان
    هرچه پوشاند بپوشم روز وشب
  • در ره عشقش قدم مردانه نه
    رهبري صاحبدلي کامل طلب
  • شاهد غيب در سراي وجود
    به نهان خاطر مرا بنواخت
  • گرتو در کنج فنا ساکن شوي
    عاقبت گنج بقا بنمايدت
  • معنيي رو نمود در صورت
    نه بيک صورتي بهر صورت
  • جام گيتي نماست سيد ما
    نعمت الله نموده در صورت
  • در خرابات عشق شب تا روز
    ناله زار عاشقانه ماست
  • در سماع عارفان کنج دل
    زهره قوال وقمر رقصان ماست
  • بلبل مستيم در گلزار عشق
    صحبت اهل دلان گلزار ماست
  • در محيطي که نيست پايانش
    کشتي او سفينه دل ماست
  • در خرابات ساقي سرمست
    سيد ما و خادم فقراست
  • ديگران در پناه علم وعمل
    نعمت الله درپناه خداست
  • مستيم مدام در خرابات
    هم صحبت ماچو ما خراب است
  • مستيم و خراب در خرابات
    معمور خوشي چنين خراب است
  • دلبران در جهان فراوانند
    حسن ما را ملاحتي دگر است
  • در خرابات رند سرمستيم
    ذوق ما ذوق وحالتي دگر است
  • عشقبازي و رندي سيد
    در خرابات نيک مشهور است
  • جام گيتي نماست سيد ما
    در همه کائنات مشهور است
  • نعمت الله رند سرمست است
    در خرابات نيک مشهور است
  • در ضمير منير هر ذره
    ديدن روي آفتاب خوش است
  • در خرابات سيد سرمست
    ساقي بزم مي پرستان است
  • در خرابات مست ولايعقل
    ساقي بزم باده نوشان است
  • عاشقانه به جان ودل دايم
    در طريقت رفيق ياران است
  • سراي صورت تو در بهشت است
    مکان معنيت درلامکان است
  • درآ مستانه در کوي خرابات
    که هشياري خلاف عاشقان است
  • مقام عاشقان در ملک جان است
    مکان عارفان درلامکان است
  • در خرابات عشق پيرمغان
    طالب رند نوجوان من است
  • در خرابات عشق سيد ما
    رند مست خراب حضرت اوست
  • نقدي است دفينه در دل ودل
    گنجينه گنج پادشاهي است
  • در آئينه تمام اشيا
    سري بنما به ما کماهي است
  • دلبران در جهان فراوانند
    سيد دلبران يکيست يکي است
  • بر در کبرياي حضرت او
    پادشاه وگدا يکيست يکي است
  • دل در سر زلف يار بستيم
    محکم جائي شديم پابست
  • ازسر هردو جهان برخاسته
    بر در يکتاي بي همتا نشست
  • نعمت الله مجلسي آراسته
    در خرابات مغان آنجا نشست
  • عاشق رند مست چون سيد
    در خرابات مي پرستان نيست
  • در خرابات چون من سرمست
    هيچ رندي ميان رندان نيست
  • در خرابات همچو سيد ما
    رند مستي ميان رندان نيست
  • نعمت الله در طريق عاشقي
    اندکي چبود ز خيلي درگذشت
  • در خرابات عشق مي گرديد
    لامکان يافت و زمکان بگذشت
  • در خرابات همچو سيد ما
    رند مست خراب نتوان يافت
  • در خرابات همچو سيد ما
    رند مستي خراب نتوان يافت
  • ديده هرکه نور رويش ديد
    در همه آينه لقائي يافت
  • در صومعه دل نيافت ذوقي
    ذوقي ز حضور عاشقان يافت
  • تا نگردي مقرب سلطان
    بر در شاه بار نتوان يافت
  • همچو سيد حريف سرمستي
    خود در اين روزگار نتوان يافت
  • گفته مستانه ما فاش شد
    در خرابات مغان غوغا گرفت
  • در خرابات مغان بنشسته ام
    سيدم دايم چنين بنشسته باد
  • نعمت الله بازسازي خوش نواخت
    غلغلي در هفت کشور اوفتاد
  • نعمت الله در خرابات مغان
    مجلسي رندانه ديد آنجا فتاد
  • در اين خلوت حکايت درنگنجد
    بجز رمز و کنايت درنگنجد
  • مستيم و خراب در خرابات
    با ساقي عاشقان مؤبد
  • در آينه چون کند نگاهي
    لطفش جاني به او سپارد
  • نور جمالش بنمايد عيان
    در بصر هر که نباشد رمد
  • در خرابات مغان خواهيم رفت
    عاشقان را الصلا خواهيم زد
  • سيدم زلف را چو بگشايد
    عالمي دل در او درآويزد
  • بر در مي فروش چون بنشست
    خاستن از نشست نشناسد
  • واحدي در کثير پيدا شد
    احدي لاجرم هويدا شد
  • عين اول خوشي تجلي کرد
    در مرايا ظهور اسما شد
  • نيابد پادشاهي در ولايت
    اگر سلطان گداي ما نباشد
  • در خرابات اگر فنا گردي
    از حياتش ترا بقا بخشد
  • در همه آينه يکي بيند
    ديده روشني که بينا شد
  • چون جمالش در آينه بنمود
    نام آئينه کون جامع شد
  • مستانه ساقي از در درآمد
    از دولت او کارم برآمد
  • بت پرستان در خرابات مغان
    عاشقانه از صنم آسوده اند
  • در نعيم جاودان با سيدند
    منعمانه از نعم آسوده اند
  • در ولايت حاکمي اوليا
    نعمت الله را عطا فرموده اند
  • نو عروسان سرابستان عشق
    در حرم مستانه با ناز آمدند
  • در هواي سايه خورشيد عشق
    باز شهبازان به پرواز آمدند
  • مستيم و حريف نعمت الله
    بيچاره کسان که در خمارند
  • در خرابات فنا جام بقا
    شادي ساقي کوثر مي زند
  • ساغر مي مدام در کارند
    همدم عاشقان مي خوارند
  • مي کشندم در خرابات مغان
    گوئيا مست خرابي مي کشند
  • عاشقان بلبلان معشوقند
    در گلستان عشق از آن نالند
  • تشريف صفات کرده در بر
    وارسته ز جبه و کلاهند
  • بر تخت قدم شه قديمند
    در ملک حدوث پادشاهند
  • عاشقانه در آينه نگرد
    خود و معشوق روبرو بيند
  • در ميکده دلبران عيار
    صد دل به کرشمه اي ربايند
  • ديده روشن خوشي دارند
    در همه حال ناظر اويند
  • جز جود وجود مطلق حق
    در دار وجود نيست موجود
  • در قيامت چو چشم بگشايم
    نظرم بر نگار خواهد بود
  • نعمت الله در خرابات مغان
    ساقي سرمست مي خواران بود
  • در خرابات فنا خوش ساکنيم
    نعمت الله مير سرمستان بود
  • عالمي آئينه دار حضرتند
    در همه آئينه او پيدا بود
  • نعمت الله در خرابات مغان
    ديدم و ساقي سرمستان بود
  • آتش عشق اوست در دل ما
    لايق جان بولهب نبود
  • در گنجينه حدوث و قدم
    به گدايان بي نوا بگشود
  • دوش رفتم در خرابات مغان
    ساقي سرمست ديدم يار بود
  • نقطه در دور دايره باشد
    نزد آنکس که دايره پيمود
  • آتشي مي نمود موسي را
    در حقيقت اله موسي بود
  • در ميخانه همه عالم
    ساقي ما به روي ما بگشود
  • رو در آئينه دلم بنمود
    نام تمثال خويش جان فرمود
  • نعمت الله در ازل بنواخت
    تا ابد مير عاشقان فرمود
  • ساقي رخ اگر بما نمايد
    در جام جهان نما نمايد
  • حسني که کمال جان نمايد
    در ديده ما عيان نمايد
  • در ساغر مي جمال خود را
    معشوق به عاشقان نمايد
  • اين لطف نگر که پادشاهي
    در صورت هر گدا نمايد
  • در ديده سيدم نظر کن
    تا نور خدا ترا نمايد
  • عيني به ظهور در مراتب
    ما را درجات مي نمايد
  • در ديده سيدم نظر کن
    کو نور خدات مي نمايد