نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
عزيزتر ز گهر
در
جهان چه چيز بود
گهر بر تو فرستاد با دوات بزر
عنايتيست بکار تو شاه مشرق را
چنانکه ايزد را
در
حديث پيغمبر
کردار همي کردي تا دل بتو دادم
چون دل بشد از دست ببستي
در
کردار
اي با پدر خويش موافق بهمه چيز
وز مهر پدر
در
تو پديد آمده آثار
تو نيز همه روز
در
انديشه آني
کان چيز کني کز تو نگيرد دلش آزار
جاي شکرست نگارا که تو
در
پيش مني
ور نبودي تو چنين بودمي امروز مگر
گر چه گيتي بجمله
در
کف اوست
ورچه آکنده گنجهاش بمار
در
خزان ازرزان نريزد برگ
نيم از آن، کز دو دست او دينار
هر که فرداي خويش را نگريد
چنگ
در
دامن تو زد ستوار
راست گفتي شده ست خيمه من
ميغ و او
در
ميان ميغ قمر
چنگ
در
بر گرفت و خوش بنواخت
وز دو بسد فرو فشاند شکر
زلزله
در
زمين فتاد و خروش
از تکاپوي آن که ره بر
از دل درياست ميرو از کف جيحون
در
صدر او حاتمست و بر زين حيدر
تير تو
در
مغز شير مسکن خواهد
نبود با ناوک تو آهن منکر
يابند از خدمت تو نعمت اخوان
نعمت باشد جزاي خدمت
در
خور
شادان بادي مدام وغمگين دشمن
در
تن پيکان تو و زوبين برسر
کنون که باز رسيدم بدين مظفر شاه
کنون که چشم فکندم بدين مبارک
در
بوقتي آمدم اينجا که
در
گهر بفزود
يکي فريشته زين خسرو فريشته فر
بشاد کامي
در
کاخ نو نشسته بعيش
ز کاخ بر شده تا زهره ناله مزمر
سپيد کرده بکافور سوده و بگلاب
بکار برده
در
و يشم ترکي ومرمر
چو زلف خوبان
در
جويهاش مرز نگوش
چو خط خوبان بر مرزهاش سيسنبر
کاخهايي که سپهريست بهر کاخي بر
کاخهايي که بهاريست بهرکاخي
در
بزمگاهست و چو از دور بدو
در
نگري
رزمگاهيرا ماند همه از تيغ وسپر
اين بدستي
در
مي کرده و دستي دينار
آن بدستي گل خود روي و بدستي ساغر
گر خطر خواهي از درگه او دور مشو
ور شرف خواهي از خدمت او
در
مگذر
آمد و مر مرا اشارت داد
که بنه دل بر اين مبارک
در
در
گهي يافتي چنانکه کند
مر ترا زود خواجه و مهتر
اي بهار
در
گرگان! نه بهاري ، که بهشت
کس بهاري نشنيده ست ز تو خرم تر
در
جهان هردو تني را سخن از منظر اوست
منظرش نيکو، اندر خور منظر مخبر
بزرگواري کاندر ميان گوهر خويش
پديدتر زعلم
در
ميان صف سوار
مبارزي که بمردي و چيره دستي و رنگ
چنو يکي نبود
در
ميان بيست هزار
سلاح
در
خور قوت هزار من کندي
اگر نيابد او را ز بهر بازي يار
درم کشست و کريمي که
در
خزانه او
درم نيابد چندانکه بر کشد زوار
هميشه
در
بر او کودکي چو لعبت چين
هميشه مونس او لعبتي چو نقش بهار
همچنان
در
خور از روي قياس
کان ملک شمست اين مير قمر
همه از دولت او جويد نام
همه
در
خدمت او دارد سر
شاد باد آن هنري مير که هست
پادشاهي و شهي را
در
خور
يار کي يافته اي
در
خور خويش
جهد آن کن که نکو داري يار
در
جوانمردي جاييست که نيست
وهم را از بر او جاي گذار
لاجرم بر
در
او چون ملکان
چاکرانند بملک و به يسار
لهو رابا دل او باد سکون
بخت را بر
در
او باد قرار
هر که اين خدمت از آن ماه بياموخت شود
خدمت درگه سلطان جهانرا
در
خور
جنگجويي که چو
در
جنگ شود لشکرها
خشک بر جاي بمانند چو بر تخته صور
گيتي از عدل بيارايد تا
در
گذرد
عدل و انصاف ملک مسعود از عدل عمر
در
جهان از شکه عدل تو بنشيند شور
وز جهان هيبت شمشير تو بنشاند شر
ملکان همه عالم بدر خانه تو
جمع گردند چنان چون به
در
اسکندر
مرا با عاشقي خوش بود هموار
کنون خوشتر، که
در
خور يافتم يار
کنون خوشتر، که با او خفته ام دوش
که بودم
در
غمش بسيار بيدار
کنون خوشتر، که با وي کرده ام خوش
که ديدم
در
غمش بسيار آزار
نگار خويش را
در
بر گرفتم
خزينه بوسه او کردم آوار
صفحه قبل
1
...
2156
2157
2158
2159
2160
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن