نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
هموار همه ملکت شاهان بگرفته
در
زير سپه کرده همه گيتي هموار
بلغار کراني ز جهانست و مر او راست
از باره قنوج و برن تا
در
بلغار
بانوان بينم بيرون شده از خانه بکوي
بر
در
ميدان گريان و خروشان هموار
آه ودردا ودريغاکه چو محمود ملک
همچو هر خاري
در
زير زمين ريزد خوار
آتشي دارد
در
دل که همه روز از آن
برساند بسوي گنبد افلاک شرار
تو بباغي چو بياباني دلتنگ شدي
چون گرفتستي
در
جايگهي تنگ قرار؟
قيصر بر درگه تو درد ناقوس
هر قل
در
خدمت تو برد زنار
تا به
در
خانه تو برگه نوبت
سيمين شندف زنند و زرين مزمار
هر شب همي درخشد
در
گلستان
چون شعله هاي آذر گلهاي نار
وقتي که چون سرود سرايي بباغ
يا
در
چمن چغانه نهي بر کنار
وقتي که عاشقان وجوانان بهم
در
باغ مي خورند بديدار يار
در
حلم نايبانند او را جبال
درجود چاکرانند او را بحار
اي عدل و رادمردي را
در
جهان
نوشيروان ديگر و اسفنديار
کس بود آنکه
در
آنوقت بنزد تو رسد
بمثل عاريتي داشت بسر بر دستار
راست گفتي که تير شاه گشاد
زينجهان سوي آنجهان ره و
در
وز دگر سو
در
آمدند بکار
شرزه يوزان چو شير شرزه نر
در
آرزوي دو زلف ودو چشم آهوي خويش
چو چشم شيران کردم ز خون ديده کنار
در
آنچه خواهد دادن خداي عرش بدو
چنين هزار جوانرا کرا بود مقدار
هنوز خاقان
در
خدمتش نبسته کمر
هنوز قيصر بر درگهش نکرده نثار
هنوز نامه او با خوانده نيست بر فغفور
هنوز خطبه او کرده نيست
در
بلغار
خوش بگوش آيد شعري که
در
آن شعر بود
مدحت خسرو بانعت رخي همچو قمر
نه شگفتست که از ديدن آن بار خداي
مرد کم بين را بفزايد
در
ديده بصر
همه شاهان جهانرا چو همه
در
نگرم
بندگي بايد کرد از بن دندان ايدر
مرحبا اي بلخ بامي همره باد بهار
از
در
نوشاد رفتي يا زباغ نوبهار
اي خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز
در
بلخ اندرون آمد بهار
ابر گوهر بار زرين کله بندد
در
هوا
گر ز درياي کفش خورشيد بر گيرد بخار
بر
در
بغداد خواهم ديدن اورا تا نه دير
گرد بر گردش غلامان سرايي صد هزار
خوش نخسبم تا نبينم بر
در
ميدان تو
خفته هر شب شهرياران جهانرا بنده وار
نشان مستي
در
من پديد بود و بتم
همي نمود به چشم سيه نشان خمار
گر او عزيزتر از ديده نيست
در
دل من
نعوذبالله نزديک مير بادم خوار
وليک آنچه
در
آرد ببخشد و بدهد
سخاوت اين سان دارد ،کفايت اين مقدار
فزوده شاه جهاندار
در
ولايت او
دو سه ولايت و هر يک توابعش بسيار
دروغ گفتم ليکن نه ناتواني بود
که
در
نمايش فضلش نداشتم ديدار
چنانکه هست ندانستمش تمام ستود
جز اين نبود مرا
در
دروغ دستگزار
حال دل خود گويم ني ني که نه نيکوست
در
مدح امير انده دل گفتن بسيار
از عود گنهکارتر امروز بر من
آنست که شک دارد
در
هستي جبار
صد مهر مه ديگر بفزاي بشادي
در
دولت سلطان جهانگير جهاندار
ستوده پدر خويش وشمع گوهر خويش
بلند نام و سر افراز
در
ميان تبار
کسي که ره برداندر حديث هاي بزرگ
در
اين حديث مر او را سخن بود بسيار
ازان عطا که بمن داد اگربمانده بدي
به سيم ساده بر آوردمي
در
و ديوار
هميشه تا ندمد
در
ميان سوري مورد
هميشه تا ندمد بر کنا رنرگس خار
راست گفتي که شکسته سپه خانندي
پيش محمود شه ايران
در
دشت کتر
گور خر بودهمه دشت
در
افکنده بهم
همه را دوخته پهلو وبر و سينه و سر
راست گفتي که بدين روز همي
در
نگرم
کوبر آهيخته بد پيش صف اندر خنجر
من
در
آن فتح يکي مدح برو خوانده بديع
مدح او خوانده وزو يافته بسياري زر
نبود عاشقي امسال مر مرا
در
خور
کنون که آمد بر خط نهاد بايد سر
هنوز عشق کهن خانه باز داده نبود
که عشق تازه بدر باز کوفت حلقه
در
خداي
در
سراو همتي نهاد بزرگ
چنانکه گنج به رنجست از آن و دل به فکر
چرا دوات گهر داد شاه شرق بتو
در
اين حديث تأمل کن و نکو بنگر
دوات را غرضي بود و همچنين غرضست
در
آن طويله گوهر که يافتي ز پدر
صفحه قبل
1
...
2155
2156
2157
2158
2159
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن