167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • هموار همه ملکت شاهان بگرفته
    در زير سپه کرده همه گيتي هموار
  • بلغار کراني ز جهانست و مر او راست
    از باره قنوج و برن تا در بلغار
  • بانوان بينم بيرون شده از خانه بکوي
    بر در ميدان گريان و خروشان هموار
  • آه ودردا ودريغاکه چو محمود ملک
    همچو هر خاري در زير زمين ريزد خوار
  • آتشي دارد در دل که همه روز از آن
    برساند بسوي گنبد افلاک شرار
  • تو بباغي چو بياباني دلتنگ شدي
    چون گرفتستي در جايگهي تنگ قرار؟
  • قيصر بر درگه تو درد ناقوس
    هر قل در خدمت تو برد زنار
  • تا به در خانه تو برگه نوبت
    سيمين شندف زنند و زرين مزمار
  • هر شب همي درخشد در گلستان
    چون شعله هاي آذر گلهاي نار
  • وقتي که چون سرود سرايي بباغ
    يا در چمن چغانه نهي بر کنار
  • وقتي که عاشقان وجوانان بهم
    در باغ مي خورند بديدار يار
  • در حلم نايبانند او را جبال
    درجود چاکرانند او را بحار
  • اي عدل و رادمردي را در جهان
    نوشيروان ديگر و اسفنديار
  • کس بود آنکه در آنوقت بنزد تو رسد
    بمثل عاريتي داشت بسر بر دستار
  • راست گفتي که تير شاه گشاد
    زينجهان سوي آنجهان ره و در
  • وز دگر سو در آمدند بکار
    شرزه يوزان چو شير شرزه نر
  • در آرزوي دو زلف ودو چشم آهوي خويش
    چو چشم شيران کردم ز خون ديده کنار
  • در آنچه خواهد دادن خداي عرش بدو
    چنين هزار جوانرا کرا بود مقدار
  • هنوز خاقان در خدمتش نبسته کمر
    هنوز قيصر بر درگهش نکرده نثار
  • هنوز نامه او با خوانده نيست بر فغفور
    هنوز خطبه او کرده نيست در بلغار
  • خوش بگوش آيد شعري که در آن شعر بود
    مدحت خسرو بانعت رخي همچو قمر
  • نه شگفتست که از ديدن آن بار خداي
    مرد کم بين را بفزايد در ديده بصر
  • همه شاهان جهانرا چو همه در نگرم
    بندگي بايد کرد از بن دندان ايدر
  • مرحبا اي بلخ بامي همره باد بهار
    از در نوشاد رفتي يا زباغ نوبهار
  • اي خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
    خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار
  • ابر گوهر بار زرين کله بندد در هوا
    گر ز درياي کفش خورشيد بر گيرد بخار
  • بر در بغداد خواهم ديدن اورا تا نه دير
    گرد بر گردش غلامان سرايي صد هزار
  • خوش نخسبم تا نبينم بر در ميدان تو
    خفته هر شب شهرياران جهانرا بنده وار
  • نشان مستي در من پديد بود و بتم
    همي نمود به چشم سيه نشان خمار
  • گر او عزيزتر از ديده نيست در دل من
    نعوذبالله نزديک مير بادم خوار
  • وليک آنچه در آرد ببخشد و بدهد
    سخاوت اين سان دارد ،کفايت اين مقدار
  • فزوده شاه جهاندار در ولايت او
    دو سه ولايت و هر يک توابعش بسيار
  • دروغ گفتم ليکن نه ناتواني بود
    که در نمايش فضلش نداشتم ديدار
  • چنانکه هست ندانستمش تمام ستود
    جز اين نبود مرا در دروغ دستگزار
  • حال دل خود گويم ني ني که نه نيکوست
    در مدح امير انده دل گفتن بسيار
  • از عود گنهکارتر امروز بر من
    آنست که شک دارد در هستي جبار
  • صد مهر مه ديگر بفزاي بشادي
    در دولت سلطان جهانگير جهاندار
  • ستوده پدر خويش وشمع گوهر خويش
    بلند نام و سر افراز در ميان تبار
  • کسي که ره برداندر حديث هاي بزرگ
    در اين حديث مر او را سخن بود بسيار
  • ازان عطا که بمن داد اگربمانده بدي
    به سيم ساده بر آوردمي در و ديوار
  • هميشه تا ندمد در ميان سوري مورد
    هميشه تا ندمد بر کنا رنرگس خار
  • راست گفتي که شکسته سپه خانندي
    پيش محمود شه ايران در دشت کتر
  • گور خر بودهمه دشت در افکنده بهم
    همه را دوخته پهلو وبر و سينه و سر
  • راست گفتي که بدين روز همي در نگرم
    کوبر آهيخته بد پيش صف اندر خنجر
  • من در آن فتح يکي مدح برو خوانده بديع
    مدح او خوانده وزو يافته بسياري زر
  • نبود عاشقي امسال مر مرا در خور
    کنون که آمد بر خط نهاد بايد سر
  • هنوز عشق کهن خانه باز داده نبود
    که عشق تازه بدر باز کوفت حلقه در
  • خداي در سراو همتي نهاد بزرگ
    چنانکه گنج به رنجست از آن و دل به فکر
  • چرا دوات گهر داد شاه شرق بتو
    در اين حديث تأمل کن و نکو بنگر
  • دوات را غرضي بود و همچنين غرضست
    در آن طويله گوهر که يافتي ز پدر