نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان فرخي سيستاني
همه
در
کوشش آن باشد دايم که کند
کار ويران کسان را بر سلطان آباد
ملک پرويز بچنگ آرد هر کس که زند
چنگ
در
خواجه ما، ورچه بود چون فرهاد
ايمن شداز بد و بهمه کامها رسيد
آنکس که پاي خويش بدين خانه
در
نهاد
گاه چون ديوار برهون گرد گردد سر بسر
گاه چون کاخ عقيقين بام زرين
در
شود
نسبتي دارد زخشم خواجه اين آتش مگر
کز تفش خارا همي
در
کوه خاکستر شود
مهتر دينست، وزدين گشتنش
در
عهد نيست
هر کسي از دين بگشت اندر جهان کافر شود
چو بازگشت به پيروزي از
در
قنوج
مظفر وظفر و فتح بر يمين و يسار
تبارک الله از آن خسروي که
در
هنرش
زبان خلق همي بازماند از گفتار
بهر کليدي از آن جبرئيل باز کند
در
بهشت برين پيش تو بروز شمار
بهشتست اين باغ سلطان اعظم
دليل آنکه رضوانش بنشسته بر
در
بکاخ اندرون صفه هاي مزين
در
صفه ها ساخته سوي منظر
دکاني برآورده پهلوي دريا
بدان تا
در
آن مي خورد شاه صفدر
نشان تو نايافته شهريارا
نه ماهيست
در
بحر و نه مرغ دربر
خوشا کاخ و باغا که داري بشادي
در
آن کاخ مي خور، وزان باغ بر خور
تيغ ايشان دست يابد با اجل
در
يک بدن
اسبشان بازي کند با شير دريک مرغزار
مردمان گويند سلطان لشکري دارد قوي
پشت لشکر اوست
در
هيجا بحق کردگار
کز
در
ميدان او تا گوشه ايوان او
مرکب سيمين ستامست و بت سيمين عذار
زهي قلاعي
در
هر يکي هزار طلسم
که خيره گشتي ازو چشم مردم هشيار
چنانکه مرد بهر
در
که برنهادي دست
گشاده گشتي و تيري گشادي آرش وار
نه بر کناره مر اورا پديد بود گذر
نه
در
ميانه مر اورا پديد بود سنار
چوکوه روي ،مصافي کشيده بر لب رود
دراز و پيش مصاف ايستاده
در
پيکار
چهل امير ز هندوستان
در
آن سپه است
بزير رايتشان سي و ششهزار سوار
علامتست
در
آن لشکر اندر و بر او
پيادگان گزيده صد و سي وسه هزار
همي روي که جهان را تهي کني ز بدان
ز مفسدان نگذاري تو
در
جهان ديار
هميشه تا که بود
در
جهان عزيز درم
چنانکه هست گرامي و پر بها دينار
فسانه کهن و کارنامه بدروغ
بکار نايد رو
در
دروغ رنج مبر
چنين سفر که شه امسال کرد،
در
همه عمر
خداي داند کو را نيامده ست بسر
رهي که ديو درو گم شدي بوقت زوال
چومرد کم بين
در
تنگ بيشه وقت سحر
چو پاي باز
در
آن بيشه پر جلاجل بود
ستاکهاي درخت از پشيزهاي کمر
در
آن بيابان منزلگهي عجايب بود
که گر بگويم کس را نيايد آن باور
جمازه ها را
در
باديه دمادم کرد
بآب کرد همه ريگ آن بيابان تر
چومندهير که
در
مندهير حوضي بود
چنانکه خيره شدي اندرو دو چشم فکر
سوي درازا يکماه راه ويران بود
رهي بصعبي و زشتي
در
آن ديار سمر
بوقت آنکه همه خلق گرم خواب شوند
تو
در
شتاب سفر بوده اي و رنج سهر
بما نمودي آن چيزها که ياد کنيم
گمان بريم که اين
در
فسانه بود مگر
در
همه کاري ترا صبر و قرارست اي ملک
چون بکار دين رسيدي بيقراري بيقرار
کس مبادا کو کند با تو خداوندا خلاف
کز خلافت ريگ خاکستر شود
در
جويبار
تا تن شيران شود
در
عشق بت رويان اسير
تادل شاهان بود بر ناز خوبان بردبار
در
زماني همه دشت ز خون دد ودام
لعل کردي چو گلستاني هنگام بهار
تو بکردار چنين قادر و ما
در
همه وقت
پيش کردار تو درمانده بعجز از گفتار
ده بار، نه ده بار، که صدبار فزون کرد
در
دامن من بخشش او بدره دينار
گر شکر کنم خواسته داده ست مرا شاه
چون شکر کنم
در
خور اين ابلق رهوار
دو دولت و
در
ملک هميدار مر او را
با سنت و باسيرت پيغمبر مختار
خلاف تو برکنده سامانيانرا
ز بستانها سرو و از کاخها
در
چو حيکوب و چون سد مل و رنده مالک
چو
در
چنبل و سيمگنين سور بابر
بسا سرکشا نامدارا سوارا
که سر
در
کشد از نهيبت بچادر
من شکار آب مرغابي و ماهي ديده ام
تو
در
آب امسال شيران سيه کردي شکار
گفتار نبوده ست ميان من و تو هيچ
ور بوده بيکبار ببستي
در
گفتار
زنهار دهد خصم قوي را چو ظفر يافت
هرچند نباشد بر او از
در
زنهار
هنجار برد پيش شه اندر شب تاريک
جايي که
در
آن ره نبرد باد بهنجار
صفحه قبل
1
...
2154
2155
2156
2157
2158
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن